طلبگی تا اجتهاد

آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ی این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌های علمیه است با انقلاب و نظام اسلامی. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامی جدا بگیرد. نظام اسلامی یک امکان عظیمی را در اختیار داعیان الی‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده… این فرصت تا امروز کِی برای روحانیت وجود داشته؟
علاوه بر این، ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست![خطاب به روحانیون!).
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ نظام اسلامی یک چنین خدمتی به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟
بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 19/07/1391

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

رسانه های همسو

۱

شرح فارسی صمدیه، جملاتی که محلی از اعراب دارند

 علمی نحو 1 شرح صمدیه

//bayanbox.ir/view/6994095648236532578/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B5%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%87.jpg

 



دریافت

 

اجمال: الجمل التى لها محل سبع الخبریه و الحالیه و المفعول بها و المضاف الیها و الواقعه جوابا لشرط جازم و التابعه لمفرد و التابعه لجمله لها محل.
تفصیل الاولى: مما له محل الخبریه و هى الواقعهُ خبر المبتدا او لاحد النواسخ و محلها الرفع او النصب و لا بد فیها من ضمیر مطابق له(=مبتدا) مذکورٍ او مقدر الا اذَا اشتملت على المبتدا او على جنسٍ شامل له او اشارهٍ(عطف به جنسٍ) الیه او کانت نفس المبتدا.
الثانیه: الحالیه و شرطها ان تکون خبریهً غیرَ مُصَدَّره(شروع شده) بحرف الاستقبال و لا بد من رابط فالاسمیهُ بالواو و الضمیر او احدهما و الفعلیه ان کانت مبدُوَّهً بمضارع مثبت بدون قد فبالضمیر وحده نحو جائنى زید یسرع او معها فمع الواو نحولم تؤذوننى و قد تعلمون انى رسول الله و الا(1) فکالاسمیه و لابد مع الماضى المثبت من قد و لو تقدیرا.
الثالثه: الواقعهُ مفعولاً بها و تقع مَحکِیَّهً بالقول نحوقال انى عبد الله و مفعولا ثانیا لباب ظن و ثالثا لباب اَعلمَ و معلقا عنها العامل نحو: لِنعلم اى الحزبین احصى و قد تنوب عن الفاعل و یختص ذلک بباب القول نحو یقال زید عالم(جمله اسمیه، نائب فاعل است).
الرابعه: المضاف الیها و تَقَعُ بعد ظروفِ الزمان نحو: «و السلام علىَّ یومَ وُلِدتُ و اذکروا اذ انتم قلیلٌ و بعدِ «حیث» و لا یُضاف الى الجُمل من ظروف المکان سواها و الاکثر اضافتها الى الفعلیه.
الخامسه: الواقعه جواباً (بعد از ماده وقع، یا حال است یا وقع را فعل ناقصه گرفته و جوابا خبر آن است) لشرط جازم مقرونهً بالفاء او اذا الفجائیهِ و محلها الجزم نحو «من یُضللِ اللهُ فلا هادى له» و «ان تصبهم سیئه بما قدمت ایدیهم اذا هم یقنطون» و اما نحو ان تقم اقم و اِن قُمتَ قُمتُ فالجزم فیه للفعل وحده (یعنی جمله محلی از اعراب ندارد).
السادسه: التابعه لمفرد و محلُها بحسبِه نحو «و اتقوا یوما ترجعون فیه الى الله» و نحو «او لم یروا الى الطیر فوقهم صافات(منصوب=حال) و یقبضن».
السابعه: التابعه لجمله لها محل و محلُها(ها=تابعه) بحسبِها(ها=متبوعه) نحو «زید قام و قعد ابوه» بالعطف على الصغرى(یعنی بر قام) و تَقَع(هی=جمله تابع) بدلاً بشرط کونِها اوفَى بتادِیَهِ المراد(2) نحو «اقول له ارحل لا تقیمن عندنا و الا فکن فى السر و الجهر مسلما» (به او گفتم کوچ کن و اقامت نکن نزد ما در غیر این صورت در جهر و در آشکار یک طور باش)

 

(1) إن لم تکن مبدوّةً بمضارع مثبتً مع قد او بدونها، تقدیر جمله است و الا استثنائیه نیست بلکه ان لم است.
ان لم تکن یک بار به مبدوّه بمضارع میخورد که نتیجه اش بالماضی است و بار دیگر میخورد به مثبت یعنی با مضارعِ مثبت شروع نشده باشد که خروجی اش میشود بالمضارع منفی است. بنابراین با یک جمله هر دو منظور رسانده شده است.
(2) شرط بدل واقع شدن جمله این است که جمله بدل نسبت به جمله مبدلٌ منه بهتر مقصود متکلم را برساند. در متن گفته اوفی یعنی باوفاتر باشد

 

در جمله خبریه باید ضمیری عائد به مبتدا وجود داشته باشد مگر در 4 مورد که نیازی به وجود ضمیر عائد نیست.
    1. در جایی که در جمله خبریه لفظ مبتدا به عینه تکرار شود.
            § الحاقّه(مبتدا) [ما(خبر مقدم) لحاقّه(مبتدای مؤخر)](جمله خبر)  
    2. در جایی که جمله خبریه مشتمل بر لفظ عامی باشد که این لفظ عام مبتدا را نیز شامل مشود.
            § إِنَّ الَّذینَ(مبتدا) آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ [إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ(لفظ عام) أَحْسَنَ عَمَلاً] (30/الکهف)
            § نعم الرجلُ(جمله خبریه) زیدٌ(مبتدا)
            این جمله خبریه شامل الرجل ایست که لفظ عامی است که زید نیز یکی از آنهاست.
    3. در جایی که جمله خبریه مشتمل بر اسم اشاره ای باشد که مشار الیه آن مبتدا است.
            § لباسُ(مبتدا) التقوی [ذالک(مبتدا) خیر(خبر)](خبر)
            در این مثال ذالک به لباس اشاره دارد.
    4. در جایی که جمله خبریه از جهت معنا همان مبتدا باشد.
            § هو(م) [الله(م) احد(خ)](خ)(جمله مفسر)
            ضمیر شأن ضمیری است که جمله مابعد مفسرش است و در این جمله الله احد هم معنای هو است
            § قولی(م) زیدٌ قائمٌ(خ)
            مصداق قولی با زیدٌ قائمٌ یکی است.


شرائط جمله حالیه:
    1. باید خبریه باشد
    2. خالی از علامت استقبال باشد
مقدمه: گفتیم که خبر، صفت، صله و حال شبیه هم هستند و یکی از این شباهت ها، این است که باید در همه آنها باید عائد و رابط وجود داشته باشد.
بنابراین در جمله حالیه باید رابط و عائد به ذوالحال وجود داشته باشد که تفصیل آن به این بیان است.
انواع جمله حالیه:
    1. اسمیه
    رابطش سه قِسم است:
        1) واو
            § قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (یوسف/14)  (واو حالیه است)
        2) ضمیر
            § اهبطوا بعضکم لبعضٍ عدوّ
        3) هردو
            § أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوف‏ (243/ بقره)
    2. فعلیه
        1) مضارع
            i. مثبت
                1) بدون قد ← رابط فقط ضمیر
                    ® جاء زیدٌ یُسرِعُ(هو)
                2) با قد ← رابط ضمیر + واو
                    ® لِمَ تُؤْذُونَنی‏ وَ قَدْ تَعْلَمُون‏ (صف/5)
            ii. منفی
            حکم رابط مانند حکم رابط جمله اسمیه است.
            § وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداء (نور/6)
        2) ماضی
        حکم رابط مانند حکم رابط جمله اسمیه است.
            § جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُم‏ (نساء/90)

اگر جمله حالیه، فعلیه ماضویه مثبت باشد، مانند حصِرت صدورهم، باید در ابتدای جمله حالیه، لفظ قد قرار بگیرد. البته این قد گاهی لفظی است مانند: أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّه‏ و گاهی هم تقدیری است مانند حصِرت صدورهم.


مواضع جمله مفعولٌ بها:
    1. در محکیّ ماده قول (مفعولٌ به ماده قول)
            § قال انّی عبدُ الله
            إنَّ در موضوع جمله می آید
            فقط در این موضع است که وقتی فعلش مجهول شود، جمله نائب فاعل واقع میشود. مانند وقتی میگویند قیلَ
    2. مفعول دوم افعال قلوب 
            § ظننتُ زیداً یذهَبُ
    3. مفعول سوم باب اعلمتُ
            § اعلمتُ زیداً عمراً یذهَبُ
    4. جایی که عامل از جمله مفعولٌ بها معلَّق شده باشد. مانند تعلیقی که در بحث افعال قلوب مشاهده شد.
            § لِنَعلم ایُّ الحزبین إحصی
        
موضِع چهارم:
جمله مضاف الیها: تقدیر جمله = التی یضیف المضافُ الیها(ها=الِ مضاف)
موارد:
    1. بعد از ظروف زمان
            § السلامُ علیَّ یومَ وُلِدتُ
            § واذکروا إذ انتم قلیلٌ
    2. بعد از ظروف مکان (که از میان آنها فقط حیثُ است که اضافه به جمله میشود)
            § جلستُ حیثُ جلسَ زیدٌ
        
موضِع پنجم:
جواب شرط جازم:
جمله جواب شرط در صورتی محلا مجزوم است که مقرون به یکی از 2 لفظ باشد:
    1. فاء (جواب شرط)
            § مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فی‏ طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (186/اعراف)
            § إن تذهب فأذهبُ (انا)
        توجه کنید که در این جمله که فعلیه است، با وجود اینکه مجزوم شده است، اما مجزوم نمیشود.
        اگر فاء نداشته باشد، شرط از بین رفته و میشود: إذهبْ و مجزوم میشود.
    2. إذا فجائیه
            § إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ (36/روم)
    در صورتی که شرط فوق وجود نداشته باشد و در صدر جمله‌ی جزاء فعلی باشد که بتواند لفظاً یا محلاً مجزوم شود، جزم برای خصوص فعل است نه برای جمله و جمله دیگری محلی از اعراب ندارد.
    
بیانی دیگر
جمله جواب شرط جازم:
    1. یا مقرون به فاء است
        ○ جمله محلاً مجزوم است
            § إن تذهبُ فأذهبُ
    2. مقرون به فاء نیست
        ○ جمله محلی از اعراب ندارد
            § إن تذهبُ أذهبْ
            توجه کنید که در این مثال، جمله إذهبْ محلی از اعراب ندارد و آنچه که اعراب گرفته است، فعل است و نه جمله زیرا جمله شامل فعل+ضمیر مستترش است!

موضع ششم:
جمله ای که تابع مفرد باشد: (زیرا مفرد همواره محلی از اعراب دارد و مفرد در مقابل جمله است و حرف اصلا متبوع واقع نمیشود)
در سه حالت رخ میدهد:
    1. جمله نعت ماقبل است
            § والتقوا یوماً ترجعونَ الی الله 
    2. جمله عطف نسق است
            § صافاتٍ و یقبِضن
    3. جمله بدل است
            § ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلیمٍ (این جمله بدل از ما است) (فصلت/43)

موضع هفتم:
جمله ای که تابع جمله ای باشد که محل اعرابی دارد:
    1. جایی که جمله معطوف واقع شود
            § زیدٌ جاء و ذهبَ
            جمله ذهب عطف بر جاء شده است که اعراب رفع دارد و محلاً مرفوع است زیرا خبر است.
    2. جایی که جمله بدل واقع شود
            § اقولُ له اِرحَل لا تقیمَنَّ عندنا (به او گفتم برو جایی نزد ما نداری)

نظرات (۱)

  1. سلام.میشه بگید در ایه ی ۱۷۷بقره چرا کلمه ی البرمنصوب است ولی در ایه ی ۱۸۹بقره همین کلمه مرفوع؟مگه دوتا جمله یک شکل نیستند؟
    • پاسخ:

      سلام علیکم
      البرّ، در آیه 177 اسم خبر مقدم لیس و منصوب و در آیه شریفه 189 اسم لیس و مرفوع است.