طلبگی تا اجتهاد

آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ی این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌های علمیه است با انقلاب و نظام اسلامی. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامی جدا بگیرد. نظام اسلامی یک امکان عظیمی را در اختیار داعیان الی‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده… این فرصت تا امروز کِی برای روحانیت وجود داشته؟
علاوه بر این، ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست![خطاب به روحانیون!).
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ نظام اسلامی یک چنین خدمتی به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟
بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 19/07/1391

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

رسانه های همسو

شرح فارسی سیوطی (مباحث ضمیر، اسماء اشاره و موصولات)

 علمی محصولات پایه 2 دروس حوزوی نحو 2

//bayanbox.ir/view/6761302762292176231/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D9%88%D8%B7%DB%8C-1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%84.png

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح فارسی مباحث ضمیر، اسماء اشاره و موصولات از کتاب سیوطی به صورت پی دی اف و وُرد در این مطلب خدمت شما دوستان تقدیم میگردد.

 



 

موضوع PDF WORD

شرح فارسی سیوطی

ضمیر، اشاره، موصولات

دریافت دریافت

 

*****


 

 بسم الله الرحمن الرحیم

سیوطی 1

 

 

بحث ضمیر از اواسط آن به آخر+ اسم اشاره+ اسم موصول

 

 

چند نکته

 

 

1.      در این ترم در دهه محرم و دو دهه صفر جمعاً 25 جلسه درسی تعطیلی بوده است. حتماً موارد ذیل را با دقت مطالعه کنید چون این مطالب در کلاس تدریس نخواهد شد.

 

 

2.      می توانید عین متن ذیل را کپی کرده و به وان نوت خود منتقل کنید.

 

 

3.      قسمت های مهم تر از حیث محتوا به رنگ زرد درآمده. حتماً اگر فرصت مطالعه همه مطالب را در این چند روز باقیمانده ماه صفر نیافتید، مطالب رنگی را مطالعه کنید؛ نیز ترجمه تمام اشعار را مطالعه نمایید.

 

 

موفق باشید

 

 

 

وَ صِل أوِ افصِل هاءَ «سَلنِیه» و ما        أشبَهَهُ فی «کُنتُهُ» الخُلفُ انتَمَی

 

 

توضیح

 

 

در بیت قبل گفت که هرجا آوردن ضمیر متصل ممکن باشد نباید منفصل آورد. در این بیت می گوید که دو استثنا در این قاعده هست:

 

 

1.      دو ضمیر در کنار هم بیاید، اولی اعرف و غیر مرفوع و عامل در دو ضمیر فعل غیر ناسخ باشد.(ضمیر متکلم اعرف از مخاطب اعرف از غائب)

 

 

در این حالت متصل یا منفصل آوردن یکسان است.

 

 

مثال: سَلنیه أو سلنی ایاه؛  اعجبنی ضربیکَ أو ضربی ایاک.

 

 

اشمونی: قال تعالى: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ‏ [البقرة: 137]، أَ نُلْزِمُکُمُوها [هود: 28] إِنْ یَسْئَلْکُمُوها [محمد: 37]. إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً [الأنفال: 43]

 

 

ضمیر اولی در مثال اول، منصوبی و در مثال دوم مجروری است.

 

 

2.      دو ضمیر کنار هم باشند و ضمیر دوم خبر افعال ناقصه باشد: کُنتُه أو کنتُ ایّاه.

 

 

در این حالت بین اینکه متصل بهتر است یا منفصل، اختلافی رخ داده.

 

 

(وَ صِل) عَلَى الأصلِ [اصل در ضمیر این بود که متصل آورده شود][31] (أو افصِل) لِلطّولِ[یعنی اگر ضمیر متصل بیاوریم کلمه خیلی طولانی می شود لذا برای رفع طول ضمیر دوم را منفصل می آوریم][32] ثانیَ ضمیرینِ أوّلُهما أخصُّ[= اعرف. به دلیل شرح سیوطی در دو بیت بعدتر][33] و غیرُ مرفوعٍ کما فی (هاءِ «سَلنیهِ»)[34] و «سلنی إیّاه» (و) کذا (ما أشبَهَه) نحو «الدرهمُ أعطَیتُکه» و «أعطیتکَ إیّاه».

 

 

(فى) اتّصالٍ و انفصالٍ‏[35] ما هو خبرٌ لـ«کان» أو إحدى أخواتِها نحو («کنتُه» الخُلفُ انتَمَى)[الخُلفُ انتَمَی: اختلافی نسبت داده شده. انتَمَی: انتسبَ][36]

 

 

کذاکَ «خِلتَنِیهِ» وَ اتّصالاً                   اَختَارُ؛ غَیرِی اختَارَ الانفِصالاَ

 

 

توضیح

 

 

خالَ یخالُ: فعل قلبی است به معنای حَسِبَ که بر سر مبتدا و خبر در می آید. می گوید که مانند «خِلتَنیه»(تو مرا آن پنداشتی) نیز مانند «کنته» است که در رجحان اتصال و انفصال ضمیر دومی در آن اختلاف شده.

 

 

ابن مالک: در مانند «کنته» و «خلتنیه» ضمیر متصل رجحان دارد.

 

 

غیر او(سیبویه): منفصل رجحان دارد. چون در «کنته» و «خلتنیه» ضمیر دوم در اصل خبر بوده و اگر ناسخ بر سرش نمی آمد حتماً باید منفصل می آمد چراکه عامل در آن «عامل معنوی ابتدائیت» بود و گذشت که در این فرض واجب است که ضمیر منفصل آورده شود.

 

 

کذاک الهاءُ مِن (خِلتَنِیه) و نحوِه‏[37] فی اتّصالِه و انفصالِه خلافٌ.

 

 

(و اتّصالاً اَختارُ) تبعًا لجماعةٍ منهمُ الرّمّانیُّ، إذِ الأصلُ فی الضّمیِر الاختصارُ، و لأنّه واردٌ فی الفصیحِ، قال صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: «إن یَکُنهُ فَلَن تُسلِّط علیه و إن لا یَکُنهُ فلا خیرَ لکَ فی قتلِه»[38].[صحیح بخاری، ح1275]

 

 

جریان حدیث

 

 

دومی با کسی مواجه شد که فکر کرد «دجّال» است و قصد کشتن او را کرد. نبی اکرم ص فرمودند: اگر او دجال باشد، بر او مسلط نخواهی شد(چون قاتل دجال کس دیگری است) و اگر نباشد که خیری در کشتن او برایت نیست.

 

 

(غیری) أی سیبوَیهِ، و لم یصرّح به تأدّباً[برای رعایت ادب اسمش را نبرد، چون با او مخالف بود نخواست بگوید من با بزرگان مخالفم] (اختارَ الانفصالاَ) لکونه فی الصّورتین[=کنته و خلتنیه][39] خبراً فی الأصلِ و لو بَقِیَ على ما کانَ لَتَعَیَّنَ انفصالُه کما تقدَّمَ.

 

 

 

 

 

 

تقدیم و تأخیر در ضمائر

 

 

و قَدِّمِ الأخصَّ فی اتِّصالٍ               و قَدِّمَن ما شِئتَ فِی انفصالٍ‏

 

 

ترجمه

 

 

ضمیر اعرف(متکلم اعرف از مخاطب اعرف از غائب) را مقدم کن وقتی که می خواهی هر دو را متصل بیاوری: الدرهمُ اعطیتُکَهُ.

 

 

ولی اگر می خواهی دومی را منفصل بیاوری هرکدام را که خواستی مقدم کن(البته در جایی که امن از لبس است): الدرهمُ اعطیتکَ ایاه أو اعطیته ایاک.

 

 

بخلاف: زیدٌ اعطیتک ایاه(که چون هر دو مفعول ذوی العقولند اگر بگوییم: زیدٌ اعطیته ایاک ظهور در این دارد که زید را به تو دادم، حال آنکه مخاطب می خواهد بگوید تو را به زید دادم).

 

 

(و قَدِّمِ الأخَصَّ) و هو الأعرفُ[ضمیر متکلم اعرف از مخاطب اعرف از غائب] على غیرِه (فى) حالِ (اتّصالِ) الضّمائرِ نحو «الدّرهم أعطیتکه»

 

 

بتقدیم التّاء على الکاف، إذ ضمیر المتکلّم أخصّ من ضمیر المخاطب(!)

 

 

ابوطالب: این جمله اخیر، سهو از سیوطی است چراکه ضمیر متصل مرفوعی همواره مقدم بر منصوبی می آید و ربطی ندارد که اعرف از منصوبی باشد یا نه. آیا «اعطیتَنا» غلط است و باید گفت: اعطیناتَ؟! اساساً سخن ابن مالک در بیت اخیر و اینجا بر سر دو ضمیر منصوبی است.

 

 

و [بتقدیمِ] الکاف على الهاء إذ ضمیر المخاطب أخصّ من ضمیر الغائب.

 

 

(و قَدِّمَن ما شِئتَ) مِنَ الأخصِّ أو غیرِه (فى) حالِ (انفصالِ) الضّمیرِ عندَ أمنِ اللَّبسِ نحو «الدّرهمُ أعطیتُکَ إیّاهُ و أعطیتُه إیّاک»[40] و لا یجوز فی «زیدٌ اعطیتُک إیّاه» تقدیم الغائبِ لِلَّبس‏ِ[41].

 

 

در مثال «الدرهم اعطیتک ایاه» اگر جای دو ضمیر منصوبی هم عوض شود باز مشخص است که مُعطای اول و دوم چیست به خلاف مثال دوم.

 

 

و فِی اتّحادِ الرّتبةِ الزَم فَصلاً            و قد یُبیحُ الغَیبُ فیهِ وَصلاً

 

 

ترجمه

 

 

اگر دو ضمیر منصوبی که کنار همند اتحاد رتبه داشتند(هر دو متکلم یا مخاطب یا غائب) در این صورت حتماً ضمیر دومی را منفصل بیاور: اعطیتُه ایاهم.

 

 

اما در ضمیر غائب گاه جایز است که هر دو را متصل بیاوری(البته به شرطی که مختلف باشند): اعطتهماه.

 

 

(و فی اتّحادِ الرّتبةِ) أی رتبةِ الضّمیرَینِ بِأن کانا لمتکلّمینِ أو مخاطبینِ أو غائبینِ‏[42] (الزَم فصلاً) للثّانی (و قَد یُبیحُ الغَیبُ فیهِ‏[43] وصلاً) و لکن لا مطلقاً بَل مَعَ وجودِ اختلافٍ مّا[44] بینَ الضّمیرینِ، کأن یکونَ أحدُهما مثنًّى و الآخرُ مفردًا و نحوِه‏[45] نحوُ

 

 

[لِوجهکَ فی الإحسانِ بسطٌ و بهجةٌ]

 

 

        أنالَهماهُ قَفوُ أکرَمِ والدٍ

 

 

فرع

 

 

 از اینجا به بعد یک فرع دیگر است. قبلاً گفت که اصل آن است که ضمیر متصل بیاید. حال می گوید در ضرورت شعری می شود این اصل نقض شود: ضَمِنَت ایاهم(به جای ضمنَتهم)

 

 

اشکال

 

 

چه وجهی داشت که سیوطی این فرع را در اینجا بیاورد؟

 

 

جواب

 

 

در برخی نسخ الفیه بعد از بیت بالا(و فی اتحاد الرتبة ...) این شعر آمده

 

 

معَ اختلافٍ ما، و نحوَ ضمنَت            ایاهم الارضُ الضرورةُ اقتضَت

 

 

که ظاهراً باید این بیت جزء الفیه باشد وگرنه سیوطی این مطلب را در اینجا نمی آورد.

 

 

و نحو[46] قولِ الفرزدقِ:

 

 

بالباعثِ الوارثِ الأمواتِ قد ضَمِنَت‏

 

 

       إیّاهمُ الأرضُ فی دهرِ الدّهاریرِ

 

 

الضّرورةُ اقتَضَت انفصالَ الضّمیرِ مَعَ إمکانِ اتّصالِه.

 

 

 

 

 

 

نون وقایه

 

 

و قبلَ یَا النّفسِ مَعَ الفِعلِ التُزِمَ        نونُ وقایةٍ و لَیسِی قَد نُظِمَ‏

 

 

ترجمه

 

 

قبل از یاء نفس(متکلم) که با فعل آمده نون وقایه الزامی است: ضَرَبنی.

 

 

البته در نظم گاهی «لَیسی» آمده(ولی در غیر ضرورت باید گفت: لیسنی)

 

 

(و قبلَ یَا النّفسِ)[یاء نفس: یاء متکلم][47] إذا کانَت (مَعَ الفعلِ) متّصلةً به (التُزِمَ نونُ وقایةٍ) سُمِّیَت بذلکَ، قال المصنّفُ: لأنَّها تَقِی الفعلَ:

 

 

1مِن التِباسِه بالاسمِ المضافِ إلى یاءِ المتکلّمِ، إذ لَو قیلَ فی ضَرَبَنِی، ضَرَبِی لَالتَبَسَ بالضَّرَبِ‏[48] و هُوَ العَسَلُ الأَبیَضُ الغلیظُ

 

 

و 2مِنِ التباسِ أمرِ مؤنثِّه بأمرِ مُذکَّرِه، إذ لَو قُلتَ: أَکرِمِی بدلَ أکرِمنِی قاصداً مذکّراً لم یُفهَمِ المرادُ.[49]

 

 

و قالَ غیرُه:[50] لأنّها تَقِیهِ[ـه: الفعل][51] مِنَ الکسرِ المُشبِهِ للجرِّ للزومِ کسرِ ما قبلَ الیاءِ.

 

 

یعنی چون فعل مجرور نمی شود پس بهتر است تا جائیکه می شود علامت آن را(کسره) هم نگیرد.

 

 

(و لیسی) بِلا نونٍ (قَد نُظِمَ) قال الشاعرُ:

 

 

عَدَدتُ قومی کعدیدِ الطَّیسِ‏

 

 

    إذ ذَهَبَ القومُ الکِرامُ لَیسِی‏

 

 

و لا یجی‏ءُ فی غیرِ النّظمِ إلّا بالنونِ کغیره‏[52] مِنَ الأفعالِ کقولهم «علیهِ رجلاً لَیسَنِی»[ملازم باش مردی را که غیر من است] بالنونِ.

 

 

و لیتَنی فَشا و لَیتِی نَدَرَا                   و مَع لعلَّ اعکِس و کُن مُخَیَّرًا ...

 

 

ترجمه

 

 

«لیتنی»(با نون وقایه) شایع است و «لیتی» نادر.

 

 

و «لعلّ» عکس آن است(لعلّی شایع است و لعلّنی» نادر.

 

 

کُن مخیّرًا: دنباله اش در بیت بعد است لذا در همانجا ترجمه می شود.

 

 

(و لیتَنِی) بالنّونِ (فَشا) أی کَثُرَ و ذاعَ لِمَزِیّتِها[53] على أخواتِها فی الشَّبَهِ بالفعلِ،

 

 

یدُلُّ على ذلک[ما ذکرَ من مزیّتها علی اخواتها فی الشبه بالفعل][54] سَماعُ إعمالِها مع زیادةِ «ما» کما سیأتى‏[55]

 

 

چرا «لیت» با آنکه حرف است اما با «نون وقایه» به «یاء متکلم» متصل می شود؟

 

 

جواب: چون شباهتش به فعل زیادتر است از سایر حروف مشبهة بالفعل.

 

 

چرا؟ چون «مای کافه» تمام حروف مشبهه بالفعل را از عمل باز می دارد ولی «لیتَما» می تواند همچنان عامل باشد.

 

 

و فی التنزیل‏ ﴿یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ[56] (و لیتى) بلا نونٍ (نَدَرَا) أی شَذَّ، قال الشاعرُ:

 

 

کمُنیَةِ جابرٍ إذ قالَ لَیتِى‏ 

 

 

         أصادِفُه و أفقُدُ جُلَّ مالی‏

 

 

(و مَع لعلَّ اعکِس) هذا الامرَ فتجریدُها مِنَ النّونِ کثیرٌ

 

 

لأنّها أبعَدُ مِنَ الفعلِ لِشَبَهِها بحرفِ الجرِّ[57]

 

 

چرا؟ چون برخی «لعلّ» را حرف جرّ می دانند و می گویند که همواره باید قبلش یک عبارتی بیاید و گویا همیشه متعلق به ماقبل است.

 

 

و فی التّنزیل‏ ﴿لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ[58] و اتّصالُها[ها: نون] بها[ها: لعلّ][59] قلیلٌ، قال الشاعرُ:

 

 

فقلتُ أعیرانِی القَدومَ لعلّنی‏

 

 

       أحُطُّ بِها قَبرًا لأبیَضَ ماجدِ

 

 

... فِی الباقیاتِ؛ و اضطراراً خَفَّفَا            مِنّی و عَنّی بعضُ مَن قَد سَلَفا

 

 

ترجمه

 

 

در باقی حروف مشبهه بالفعل(اِنَّ، أنَّ، کأنَّ، لکنَّ) مخیری که نون وقایه بیاوری.

 

 

در «مِن» و «عن» هم باید نون وقایه آورد ولی بعضی از شعراء سلف در ضرورت شعری آن را نیاورده اند.

 

 

(و کُن مخیّرًا) فی إلحاق النّونِ و عدمِها (فی الباقیاتِ): إنّ و أنّ و کأنّ و لکنّ، نحو:

 

 

و إنّی على لیلى لَزارٍ و إنَّنی‏

 

 

         [على ذاک فیما بیننا مستدیمها]

 

 

و قالَ الفرّاءُ: عدمُ إلحاقِ النّونِ هو الاختیارُ.

 

 

فراء گفته که نیاوردن نون وقایه در این 4 حرف مشبهه بالفعل رجحان دارد.

 

 

(و اضطرارًا خَفَّفا) نونَ (منّی و عنّی بعضُ مَن قَد سَلَفَا) من الشّعراء فقال:

 

 

أیّها السّائلُ عنهم و عَنِی‏

 

 

     لَستُ مِن قیسٍ و لا قیسٌ مِنِی‏

 

 

و الاختیارُ فیهما إلحاقُ النّونِ کما هو الشّائعُ الذّائعُ، على أنّ هذا البیتَ لا یُعرَفُ له 1نظیرٌ فی ذلک بل و لا 2قائلٌ‏[60]

 

 

و ما عدا هذینِ مِن حروفِ الجرِّ لا تَلحَقُه النّونُ نحوَ لی و بی و کذا خلا و عدا و حاشا، قال الشّاعر:

 

 

[فی فتیة جعلوا الصّلیب إلههم‏]

 

 

       حاشای إنّی مسلم معذور 

 

 

و فی لَدُنِّی، لَدُنِی قَلَّ وَ فِی            قَدنِی و قَطنِی الحذفُ أیضًا قَد یَفِی‏

 

 

ترجمه

 

 

نون وقایه کثیراً به «لدن» متصل می شود و نیز به «قَد» و «قَط» به معنای «حسب».

 

 

لذا «لَدُنِی» قلیل است و حذف نون در «قدنی و قطنی» گاه وفا می کند(واقع می شود).

 

 

(و) إلحاقُ النّونِ (فی) «لَدُن» فیقالُ: (لدنّی) کثیرٌ، و به قرأ السّتةُ من القرّاءِ السّبعةِ[61]

 

 

و تجریدُها فیقال: (لَدُنِی) بالتّخفیفِ (قَلَّ) و به قرأ نافعٌ[نافع از قراء سبعه] (و) إلحاقُ النّون (فی قَدنِی و قَطنِی) بمعنى «حَسبِی» کثیرٌ و (الحذفُ أیضًا قَد یَفِی) قال الشّاعرُ:

 

 

قَدنِی مِن نَصرِ الخُبَیبَینِ قَدِی‏

 

 

[لیس الإمام بالشّحیح الملحد]

 

 

و فِی الحدیثِ‏[62] «قط قط بعزّتک» یُروَى بسکونِ الطّاءِ[63] و بکسرِها مع یاءٍ و دونَها و یُروَى قَطنِی قَطنِی و قطّ قطّ.

 

 

این حدیث به 5 شکل روایت شده:

 

 

1. قَط 2. قَطِ 3. قَطِی 4. قَطنِی 5. قَطّ[بکسر و ضمّ طاء مشدّد]

 

 

 

 

 

 

الثالث من المعارف اسم الإشارة

 

 

و أخَّرَه فی التّسهیلِ مِنَ الموصولِ معَ تصریحِه، بأنّه قبلَه رتبةٍ

 

 

و حَدُّهُ‏[2] کما قال فیه: ما دلّ على مُسَمًّى و إشارةٍ إلیه.

 

 

اسم اشاره مشترک

 

 

بـ«ذا» لِمفردٍ مذکّرٍ اَشِر            بـ«ذی و ذِه تی تا» عَلَى الاُنثَی اقتَصِر

 

 

ترجمه

 

 

برای اشاره به مفرد مذکر(عاقل یا غیرش) با «ذا» اشاره کن.

 

 

و به «ذی، ذِه، ذِهِ، ذِهِی، تی، تا، تِه» به مفرد مؤنث اکتفا کن.

 

 

(بـ«ذا لمفردٍ مذکّرٍ) عاقلٍ أو غیرِه (أشِر؛ بـ«ذی و ذه) بسکون الهاءِ و «ذهِ» بالکسر و «ذهی» بالیاء و (تی) و (تا) و «تِه» کـ«ذِه» (عَلَى الأنثَى اقتَصِر) فأشِربها[ها: الانثی][3] إلیها [ها: هذه الالفاظ] دونَ غیرِها.

 

 

و «ذانِ تانِ» لِلمُثَنَّی المُرتَفِعِ        و فِی سِواهُ «ذَینِ تَینِ» اذکُر تُطِع

 

 

ترجمه

 

 

و اشاره کن با «ذان» (به مثنی مذکر مرفوع) و با «تانِ» به مثنای مؤنث مرفوع اشاره کن.

 

 

و در سوای حالت رفع(نصب و جرّ) ذکر کن «ذَینِ» و «تَینِ» را تا از نحات اطاعت کرده باشی.

 

 

(و ذانِ) تثنیةُ «ذا» بحذفِ الألفِ الأولى‏[4] لسکونِها و سکونِ ألفِ التّثنیةِ یُشارُ بِها

 

 

للمثنّى المذکّر المُرتَفِع[= المرفوع]

 

 

و (تان) تثنیةُ «تا» بحذفِ الألفِ لِما تَقَدَّمَ‏[5] یُشارُ بها (للمثنّى) المؤنّثِ (المرتَفِع)[=المرفوع].

 

 

و إنّما لَم یُثَنَّ مِن ألفاظِ الأنثى إلّا «تا»[6] حَذَرًا مِنَ الالتباسِ (و فی سِواه) إی سِوَى المُرتَفِعِ و هو المُنتَصِبُ و المُنخَفِضُ (ذَینِ) للمذکّر و (تَینِ) للمؤنّث (اذکُر تُطِعِ) النّحاةَ.

 

 

و بـ«اُولَی» أشِر لِجَمعٍ مُطلَقًا           وَ المَدُّ اَولَی؛ و لَدَی البُعدِ انطِقًا ...

 

 

نکته

 

 

انطقاً: تنوین آن در واقع مانند «لنسفعاً و لیکوناً» نون تأکید خفیفه است.

 

 

ترجمه

 

 

و بوسیله «اُولَی» به جمع اشاره کن مطلقاً(خواه مذکر باشد یا مؤنث، عاقل باشد یا نباشد).

 

 

و مدّ دادن به آن(اولاءِ) بهتر از قصر(اُولَی) است.

 

 

و وقتی مشارٌ الیه دور باشد، نطق کن[به کاف خطاب... ïبیت بعد]

 

 

(و بـ«أولَى» أشِر لجمعٍ مطلقًا) سواءٌ کان مذکّراً أم مؤنّثاً عاقلاً أم غیرَه

 

 

و القصرُ فیه لغةُ تمیمٍ (و المدُّ) لغةُ الحجازِ، و هو (اَولَى) مِنَ القصرِ،

 

 

و حینئذٍ[7] یُبنَى على الکسرِ لالتقاءِ السّاکنینِ‏[8].

 

 

(ولَدى) الإشارةِ إلى ذِی (البُعدِ) زمانا أو مکانا أو ما نُزِّلَ مَنزِلَتَه‏[9] لتعظیمٍ [﴿ذلکَ الکتابُ][10] أو لتحقیرٍ[﴿انّما ذلکمُ الشیطانُ][11] (انطِقًا) مَعَ اسمِ الإشارةِ ...

 

 

... بالکافِ حَرفًا دونَ لامٍ أو مَعَه      و الّلامُ اِن قَدَّمتَ «ها» مُمتَنِعَةٌ‏

 

 

ترجمه

 

 

[اگر اسم اشاره به دور بود] کاف را در حالیکه حرف خطاب است نطق کن، خواه لام بعد بیاوری یا نه.

 

 

اما اگر «هاء» تنبیه به اسم اشاره باشد دیگر نمی توانی «لام بُعد» بیاوری.

 

 

... (بالکافِ) حالَ کونِه (حَرفًا)[12] لِمجرّدِ الخطابِ (دونَ لامٍ أو مَعَه) فقل ذاک أو ذلک

 

 

و اختارَ ابنُ الحاجبِ أنَّ ذاکَ و نحوَه‏[13] للمتوسّطِ

 

 

(و اللّامُ إن قَدَّمتَ) على اسمِ الإشارةِ (ها) للتّنبیهِ فهی (ممتنعةٌ).[14] نحو:

 

 

[رأیت بنی غبراء لا ینکروننى‏]

 

 

و لا أهل هذاک الطّراف الممدّد

 

 

و تَمتَنِعُ أیضاً[15] مَعَ التّثنیةِ و الجمعِ إذا ما مُدَّ[16].

 

 

اسم اشاره مختص(به زمان)

 

 

و بـ«هُنا أو ههنا» أشِر إلى                دانِی المکانِ و به الکافَ صِلاَ ...

 

 

ترجمه

 

 

به مکان قریب اشاره کن به وسیله «هُنا» و «ههنا» و به آن وصل کن «کافِ حرف خطاب» را ...

 

 

(و بـ«هنا» أو «ههنا» أشِر إلى دانِی المکانِ) أی قریبِه (و به الکافَ) المتقدّمةَ[17] (صِلاَ ...

 

 

... فی البُعدِ أو بـ«ثَمَّ» فُه أو هَنّا           أو بـ«هُنالِکَ» انطِقَن أو هِنّا

 

 

ترجمه

 

 

[به هنا و ههنا، کاف خطاب را متصل کن] در بعد(اسم مکان بعید)، یعنی برای اسم مکان بعید بگو: هناک، ههناک. همچنین برای اسم مکان بعید به «ثَمَّ»، «هَنّا»، «هنالک» و «هِنّا» نطق کن.

 

 

... فی البعدِ) فقل «هناک» و «ههناک» (أو بـ«ثَمَّ») بفتح الثاءِ المُثَلَّثَةِ (فُه) أی انطِق، و یقال فی الوقفِ «ثَمَّه» (أو هَنّا) بفتح الهاءِ و تشدیدِ النون (أو بهنالک انطِقَن) و لا تَقُل «ههنالک» (أو هِنّا) بکسر الهاءِ و تشدیدِ النون.

 

 

تنبیهٌ: ذکر المصنّفُ فی نُکَتِه على مقدّمة ابن الحاجب أنّ «هنالک» یأتی للزّمان، مثل‏ ﴿هُنالِکَ تَبْلُوا[18] کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ[19].

 

 

 

 

 

 

الرابع من المعارف: الموصول‏

 

 

و هو قسمان: حرفیٌّ، و اسمیٌّ.

 

 

فالحرفیُّ ما اُوِّلَ معَ صلتِه‏[1] بمصدرٍ و هو «أن و أنّ و لو و ما و کى».

 

 

و لم یَذکُرهُ المصنّف‏ُ[2] هنا لأنَّه لا یُعَدُّ مِنَ المعارفِ و ذَکَرَه فی الکافیةِ استطرادًا[3].

 

 

فـ «أن» توصَلُ بالفعلِ المتصرّفِ ماضیًا أو مضارعًا أو أمرًا[4]

 

 

و أمّا[5] ﴿أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى[6] و ﴿أَنْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ[7] فهی مُخَفَّفةٌ من المُثَقَّلَة.

 

 

دفع دخل مقدر: اگر صله «أن» فعل متصرف است چطور در دو آیه ذیل بر سر «لیس» و «عسی» در آمده که فعل غیر متصرفند(فقط ماضی دارند)؟

 

 

جواب: «أن» بر سر آنها مخففه از مثقله است. بحث مبسوط «أن» مخففه از مثقله در انتهای بحث «أنّ و اخواتها» در «نواسخ مبتدا» خواهد آمد.

 

 

و «أنّ» توصل‏[8] باسمها و خبرها، و إن خُفِّفَت فکذلک‏[9] لکنِ اسمُها یُحذَفُ کما

 

 

سیَأتی‏[10].[سیأتی فی بحث «أنّ و اخواتها]

 

 

و «لو» توصل‏[11] بالماضی و المضارع و أکثرُ وقوعِها بعدَ «ودّ» و نحوِه‏[12].

 

 

مثل: یودُّ احدُهم لو یُعمَّرُ؛ ودّوا لو تکفرون؛ ودّوا لو تُدهِنُ ... .

 

 

و «ما» توصل بالماضی و المضارع و بجملةٍ اسمیّةٍ بقلّةٍ و «کى» توصل بالمضارع فقط.

 

 

تحقیق: از موسوعه امیل بدیع یعقوب تمام موصولات حرفی و شرائط شان و مثال هایش را بیابید.

 

 

 

موصول مختصّ

 

 

موصولُ الاسماءِ «الّذی» الأنثَی «الّتی»     و الیا إذا ما ثُنِّیَا لا تُثبِتِ‏

 

 

نحو

 

 

اذا ما: ما بعد از «اِن و اذا» شرطیه زائده است: إن ما تریِنَّ؛ اذا ما اُنزلت سورةٌ.

 

 

لا تُثبِت: فعل نهی و مجزوم است که به ضرورت شعری حرف آخرش کسره می گیرد.

 

 

ترجمه

 

 

موصول اسمی، برای مفرد مذکر «الذی» است و برای مفرد مؤنث «التی».

 

 

و «یاء» آخر این دو را در هنگام مثنی کردن بیانداز: اللذانِ، اللذینِ.

 

 

و أمّا (موصولُ الأسماء) فیَذکُرُهُ بِالعَدِّ[13] [یعنی تعریف نکرده موصول را و فقط مواردش را گفته] فللمفردِ المذکرِ (الّذى) و فیها لغاتٌ [الّذی، الّذیّ، الّذِ، الَّذ] تخفیفُ الیاء، و تشدیدُها، و حذفُها مع کسرِ ما قبلَها و سکونِه‏[14]

 

 

و عدَّها[15] بعضُهم من الموصولاتِ الحرفیّةِ و ضَعَّفَه فی الکافیةِ.

 

 

منشأ این سخن که گفته اند »الذی« موصول حرفی هم می آید این است که در برخی اشعار یا آیات دیده اند که مفرد آمده حال آنکه باید مثلاً جمع می آمده.

 

 

مثلاً در آیه 69 توبه می خوانیم: خُضتُم کالذی خاضوا.

 

 

حال آنکه در مثل این آیه می توان گفت: «خضتُم خوضًا کالذی خاضوه» بوده(الجدول).

 

 

التبیان عکبری می گوید:

 

 

کَالَّذِی خاضُوا: الکاف فی موضع نصب أیضا. و فی «الذی» وجهان:

 

 

أحدهما- أنه جنس، و التقدیر: خوضا کخوض الذین خاضوا، و قد ذکر مثله فی قوله تعالى: «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ».

 

 

[دنباله آیه می گوید که «الذی» در معنای جمع به کار رفته: مثلهم کمثل الذی استوقد ناراً فلمّا اضاءت ما حولَه ذهب الله بنورهم]

 

 

و الثانی- أن «الذی» هنا مصدریة؛ أی کخوضهم، و هو نادر.

 

 

و للمفردةِ (الأنثى «الّتی») و فیها ما فی الّذی من اللّغات [الّتی، التیّ، الّتِ، الّت]

 

 

(و الیاءُ) الّتی فی الّذی و الّتی (إذا ما[مای زائده] ثُنِّیا لا تُثبِت) بضمّ أوّلِه[یعنی «لا تُثبِت» بخوان نه مثلاً «لا تَثبُتُ» که وزن شعر خراب شود][16] للفرق‏[17] بین تثنیة المعرب و تثنیة المبنىّ.

 

 

مثنای قاضی: قاضیانِ(یاء باقی می ماند)

 

 

مثنای الذی: الذانِ(یاء حذف می شود)

 

 

توجیه ادبی می کند این استعمال را و می گوید که عرب در تثنیه الذی و التی، یاء را حذف کرده تا بین اسم معرب و مبنی فرق گذاشته باشد.

 

 

بل ما تَلِیهِ اَولِهِ العَلامَةَ                          و النّونُ إن تُشدِد فلا مَلامَةَ

 

 

ترجمه

 

 

در بیت قبل گفت که وقتی خواستید «مثنای موصول» بسازید، یاء را از آخرش حذف کنید.

 

 

در این بیت می گوید که آن یاء را قرار نده بلکه علامت تثنیه را از پی آن چیزی که یاء از پی آن آمده(ذال در الذی و تاء در التی) در آور: اللذانِ، اللذینِ.

 

 

نون مثنی را اگر تشدید دهید ملامتی بر تو نیست: اللذانِّ، اللذینِّ.

 

 

(بل ما تَلِیه) الیاءُ و هو الذّال [در الذی] و التّاءُ [در التی] (اَولِهِ العلامةَ)[18] [علامت تثنیه را از پی آن ذال یا تاء در آور] أی علامةَ التّثنیةَ فتُفتَحُ الذّالُّ و التّاءُ لأجلِها[19].[چون الف همیشه ماقبلش را مفتوح می کند]

 

 

(و النّونُ) منهما إذا ما ثُنِّیا (إن تُشدِد) مع الألفِ و کذا مع الیاءِ[20] کما هو مذهب الکوفیّینَ و اختارَه المصنّفُ‏[21] (فلا مَلامةَ) علیکَ لفعلِکَ الجائزِ. نحو ﴿وَ الَّذانِّ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ[22]، ﴿رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِّ[23][24].[در قرائتی که این دو نون را مشدّد خوانده. ضمناً به اشتباه نگارشی در این دو کلمه توجه کنید چرا که مثنای اسم موصول با دو لام نوشته می شود: اللذانِ، اللذینِ، بخلاف جمع آنها: الّذینَ]

 

 

و النّونُ مِن «ذینِ و تَینِ» شُدِّدَا                أیضًا و تعویضٌ بذاکَ قُصِدَا

 

 

ترجمه

 

 

همانطور که نون مثنای اسم موصول را می توان مشدّد آورد، نون مثنای اسم اشاره را هم می توان مشدّد آورد.

 

 

توجیه ادبی این تشدید: حکمت این تشدید هم این است که از آن قصد شده، عوض از محذوف را.(الذی که خواست به اللذان تبدیل شود یاءش حذف شد و «ذا» که خواست تثنیه شود «ذانِ» الفش حذف شد. این تشدید عوض از محذوف آمده.

 

 

(و النّونُ مِن) تثنیةِ اسمَیِ الإشارةِ («ذین و تین» شُدِّدَا أیضًا) نحو ﴿فَذانِّکَ بُرْهانانِ[25] ﴿إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِّ[26][27]، [البته در قرائتی که این دو واژه را با تشدید خوانده]

 

 

(و تعویضٌ بذاکَ) التّشدیدِ عن الیاءِ المحذوفةِ فی الموصولِ‏[28] و الألفِ المحذوفةِ فی اسم الإشارةِ (قُصِدَا)

 

 

چرا گاهی نون مثنا در اسم موصول یا اشاره را مشدّد می آورند؟

 

 

برای اینکه عوض از آن یاء محذوف در موصول و الف محذوف در اسم اشاره باشد.

 

 

و قَد یُحذَفُ النّونُ مِنَ اللّذینِ و اللّتینِ کقوله:

 

 

أ بَنِی کُلَیبٍ إنّ عَمَّىَ اللَّذا

 

 

       [قتلا الملوک و فکّکا الأغلالا]

 

 

و قوله:

 

 

هما اللّتا لو ولدت تمیم‏

 

 

             [لقیل فخر لهم صمیم‏]

 

 

جمعُ الّذِی: «الاُلَى الّذین» مطلقًا             و بعضُهم بالواوِ رفعًا نَطَقَا

 

 

(جمعُ الّذی الاُلَى) للعاقلِ و غیرِه

 

 

نکته

 

 

اُولَی: اسم اشاره به دور است برای مذکر و مؤنث، واوش نوشته شده ولی خوانده نمی شود.

 

 

الاُلَی: با «الـ» می آید و بدون واو نوشته می شود و موصول برای جمع مذکر است.

 

 

ترجمه

 

 

جمع الذین: الاُلی، الذینَ مطلقاً(در حالت رفع، نصب، جرّ). مطلقاً قید الذین است فقط نه الالی.

 

 

سیوطی: این تسامح است که «الاُلی» را جمع الذین بدانیم. حق آن است که این کلمه اسم جمع است چون بامفردش مناسبتی ندارد.

 

 

بعضی از عرب در حالت رفعی، الذین را به «الذون» نطق کرده اند.

 

 

فرع مهم

 

 

الذی گاه برای جمع مذکر به کار رفته است.

 

 

مثال:

 

 

﴿کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً

 

 

دنباله آیه می گوید که «الذی» در معنای جمع به کار رفته: ﴿مثلهم کمثل الذی استوقد ناراً فلمّا اضاءت ما حولَه ذهب الله بنورهم﴾.

 

 

می توان آیه 69 توبه را نیز بر همین امر حمل کرد: ﴿و خُضتُم کالذی خاضوا.

 

 

در واقع در این حالت «الذی» مانند «مَن» موصول، موصول مشترک شده که به اعتبار لفظش مفرد مذکر است اما به اعتبار معنا می تواند جمع مذکر باشد.

 

 

و نَدَرَ مجیئُها[29] لجمعِ المؤنّثِ، و اجتمعَ الأمرانِ‏[30] فی قوله:

 

 

و تُبلِی الاُلَى یستلئمون على الاُلَى‏

 

 

            تراهنّ یوم الرّوع کالحِدَإِ القُبل‏

 

 

اولی جمع مذکر است(به قرینه تستلئمونَ) و دومی جمع مؤنث(به قرینه تراهنَّ)

 

 

و فی قوله‏[31] کغیره جمع تسامحٌ.

 

 

اینکه نحات گفته اند که «الاُلی» جمع «الذی» است، تسامح در تعبیر کرده اند چراکه باید بین مفرد و جمع مناسبت لفظی باشد حال آنکه در این کلمه چنین نیست، لذا از نظر سیوطی این کلمه «اسم جمع» است و مفرد از جنس خود ندارد.

 

 

و للّذی أیضًا [فی الجمع] (الّذینَ) للعاقل فقط و هو بالیاء (مطلقًا) رفعا و نصبا و جرًا

 

 

 و لم یُعرَب فی هذه الحالةِ[32] مع أنّ الجمعَ من خصائصِ الأسماءِ[33]

 

 

یعنی علت بناء الذی شباهت افتقاری به حروف است. اما مثنای موصول معربند چون تثنیه از اختصاصات اسم است لذا شبهشان به حرف، مُدنی نیست بلکه معارض دارد.

 

 

می گوید که «الذین» هم به جهت جمع بودن که از اختصاصات اسم است باید معرب می شد، پس چرا مبنی شده؟ جواب می دهد که چون دایره جمع در اینجا از مفرد کمتر است لذا با آن معامله اسم معرب نشده.

 

 

لأنّ الّذینَ- کما سَبَقَ- للعقلاءِ فَقَط و «الّذی» عامٌّ له‏[ـه: العاقل][34] و لغیره،

 

 

فلم یَجرِیا[35] على سُنَنِ الجموعِ المتمکّنةِ

 

 

و قد یُستَعمَلُ «الّذی» بمعنى الجمعِ کقوله تعالى: ﴿کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً[36][37]

 

 

دنباله آیه می گوید که «الذی» در معنای جمع به کار رفته: ﴿مثلهم کمثل الذی استوقد ناراً فلمّا اضاءت ما حولَه ذهب الله بنورهم﴾.

 

 

می توان آیه 69 توبه را نیز بر همین امر حمل کرد: ﴿و خُضتُم کالذی خاضوا.

 

 

در واقع در این حالت «الذی» مانند «مَن» موصول، موصول مشترک شده که به اعتبار لفظش مفرد مذکر است اما به اعتبار معنا می تواند جمع مذکر باشد.

 

 

(و بعضُهم بالواوِ رفعًا نَطَقا) فقال:

 

 

نحن الّذونَ صبّحوا الصّباحا           یوم النخیل غارة ملحاحا

 

 

بـ«الّلاتِ و الّلاءِ» «الّتی» قَد جُمِعَا          و «اللّاءِ» کـ«الّذین» نَزرًا وَقَعَا

 

 

ترجمه

 

 

التی به صورت «اللاتِ، اللاتی، اللواتی، اللاءِ، اللائی، اللوائی» جمع بسته می شود.

 

 

و قلیلاً «اللاءِ» که برای جمع مؤنث است در شعر به جای «الذین» به کار رفته.

 

 

(بـ«الّلاتِ») و اللّاتی و اللواتی (و اللّاءِ) و اللائی و اللّوائی («الّتی» قَد جُمِعَا[38] و اللّاءِ کـ«الّذین»‏[39] نَزرًا) أی قلیلاً (وَقَعَا) قال:

 

 

فما آباؤنا باَمَنَّ منه            علینَا اللّاءِ قد مَهَدُوا الحجورا[40]

 

 

شاهد: ضمیر «واو» در مهدوا به اللاء برگشته که نشان می دهد برای جمع مذکر به کار رفته.

 

 

موصول مشترک

 

 

و «مَن و ما و ألـ» تُساوِی ما ذُکِرَ               و هکذا «ذو» عندَ طیٍّ قَد شُهِرَ

 

 

ترجمه

 

 

«مَن» مساوی است با «الذی» و فروعش ولی فقط برای عاقل به کار می رود.

 

 

«ما» نیز همینطور ولی فقط برای غیر عاقل به کار می رود.

 

 

«الـ» نیز همچنین و برای عاقل و غیر عاقل به کار می رود.

 

 

«ذو» در لغت «طیّء» نیز همچنین و برای عاقل و غیر عاقل است.

 

 

نکته

 

 

در مواردی که دیده می شود که «مَن» برای غیر عاقل و «ما» برای عاقل به کار رفته باید به دنبال غرض بلاغی نظیر «نازل منزله» و «تغلیب» بود.

 

 

مثال

 

 

1.      ﴿یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ‏ الْأَرْضِ [تغلیب]

 

 

2.      ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ[شباهت لفظی: من یمشی علی رجلین(عاقل) لذا برای مشابهت و مشاکله فرمود«من یمشی علی بطنه]

 

 

3.      ﴿فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ[زن به جهت نقصان عقل نازل منزله غیر عاقل شده]

 

 

(و مَن) تُساوِی ما ذُکِرَ مِن الّذی و الّتی و فروعِهما أی تُطلَقُ على ما تطلقُ علیه بلفظٍ واحدٍ و هی‏[41] مختصّةٌ بالعالمِ

 

 

مراد از عالم همان عاقل است هرچند که برخی خواسته اند اینگونه فرق بگذارند:

 

 

فوائد حجتیه: عالم اعم از عاقل(انسان، جنّ و ملک) است و شامل خدا هم می شود که عالم است.

 

 

اقول: به خدا هم عاقل گفته می شود، کما اینکه در کتب اصولی آمده که «هو من العقلاء بل رئیس العقلاء». ضمن آنکه اگر واقعاً چنین فرقی بین عالم و عاقل نزد سیوطی بود جا داشت که در «الذی» هم بگوید که برای «عالم» می آید به دلیل «الله الذی خلق ...» حال آنکه در چند بیت بالاتر گفت که «الذی» برای عاقل می آید.

 

 

لذا باید گفت که این تفنن در عبارت سیوطی است که گاه می گوید عالم و گاه عاقل.

 

 

و تکون لغیرِه‏[42] إن

 

 

1.      نُزِّلَ بمنزلتِه نحو:

 

 

أ سرب القطا هل مَن یعیر جناحه‏

 

 

         لعلّی إلى مَن قد هویت أطیر

 

 

شاهد: مرغ قطا را ندا داده و ندا از اختصاصات ذوی العقول است. لذا در این جا این مرغ نازل منزله عاقل شده. شاهد در «مَن» مصرع اول است نه «من» مصرع دوم.

 

 

2.      أو اختلط[هو: غیر العالم] به‏[43] تغلیباً للأفضل‏[44] نحو قوله تعالى: ﴿یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ‏ الْأَرْضِ[45]

 

 

3.      أو اقترن به‏[46] فی عمومٍ فُصِّلَ بـ«مَن» نحو ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ[47] لاقترانه[ـه: غیر العالم][48] بالعالم فی ﴿کلّ دابّة.

 

 

جمع بندی: «مَن» فقط برای عاقل می آید و آنجا که ملاحظه شده که برای «غیر عالم» است دلیل بلاغی دارد(نازل منزله، تغلیب، عموم) لذا این موارد جایگاهش کتاب نحو نیست بلکه باید در بلاغت مطرح شود لکن کتب نحوی خالی از مباحث بلاغی نظیر مباحثی مانند «ماضی در معنای مستقبل محقق الوقوع» نیست.

 

 

 

 

 

(و ما) أیضًا تُساوِی ما ذُکِرَ[49] من الّذی و الّتی و فروعهما، و هی صالحةٌ لِما لا یعلم و لغیره- کما قال فی شرح الکافیة- خلافُ «مَن»[50]

 

 

لکنَّ الأَولى بها[51] ما لا یعلم، نحو ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ[52] [مصداق «ما»: بتها(غیر عاقل)]

 

 

زنگ تفریح

 

 

اهل جبر از این آیه استفاده «جبر» کرده اند و «ما» را مصدریه دانسته اند. یعنی خود شما و اعمالتان همگی مخلوق خداست.

 

 

حال آنکه از قرائن قبل کاملاً روشن است که مصداق «ما» بتها هستند و سخن پیامبرشان این است که این بتها که مصنوع خداست را نپرستید. وانگهی اگر این آیه معنای جبر داشت، چه معنا داشت که پیامبر آنها را دعوت به ترک بت پرستی کند.

 

 

از اینگونه عدم مراجعه به متن قرآن و بررسی آیه در غیر بافت و سیاق خودش گاه در میان عالمان دیده شده. لذا در هر مورد باید قرآن را باز کرد و قرائن قبل و بعد را لحاظ نمود.

 

 

و لهذا[53] ذَکَرَ کثیرٌ أنّها مختصّةٌ بما لا یعلم عکسُ [خبر دوم «أنَّ»] «مَن»، و ذلک وَهمٌ‏[54]، و مِن ورودِها فی العالمِ قولُه تعالى: ﴿فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ[55][56].

 

 

نیز آیات دیگر درباره زنان نظیر «ما ملکت ایمانکم» برای کنیز و ...

 

 

آن گروه کثیر شاید در پاسخ می گویند که از آنجا که زنان «نواقص العقول اند» نازل منزله غیر عاقل شده اند.

 

 

 

 

 

(و ألـ) أیضًا (تُساوِی ما ذُکِرَ) من الّذی و الّتی و فروعهما و تأتی للعالم و غیره- أی على السّواءِ- کما یُفهَمُ من عباراتِهم و فُهِمَ من کلامه أنّها موصولٌ اسمیٌّ‏[57]

 

 

و هو کذلک[یعنی حقّ هم همین است که «الـ» موصول اسمی است][58] بدلیلِ عودِ الضّمیرِ علیها[59] فی نحو قولهم: «قد أفلحَ المُتَّقِی ربَّه»

 

 

شاهد: ضمیر «هو» در «متّقی» و «ـه» در ربّه به «الـ» برمی گردد پس «الـ» اسم است.

 

 

و قال المازنیُّ: موصولٌ حرفیٌّ؛ و رُدَّ بأنّه لو کان کذلک‏[60] لَانسَبَکَ بالمصدرِ

 

 

اگر موصول حرفی(حرف مصدریه) بود باید با صله اش تأویل به مصدر می رفت.

 

 

و قال الأخفش: حرفُ تعریفٍ‏[61].

 

 

 

 

 

(و هکذا) أی کـ «مَن» و ما بعدها فی کونها تُساوِی «الّذی» و «الّتی» و فروعِهما (ذو عندَ طیٍّ قَد شُهِرَ) کما نقلَه الأزهریُّ، نحو:

 

 

[فإنّ الماء ماء أبی و جدّی‏]

 

 

          و بئری ذو حَفَرتُ‏[62] و ذُو طَوَیتُ‏

 

 

و یقالُ: رأیتُ ذو فَعَلَ‏[63] و ذو فعلا، و ذو فعلَت، و ذو فعلتا، و ذو فعلوا، و ذو فعلن، و بعضهم یُعرِبُها[64]- ذکره ابنُ جنّی، کقوله:

 

 

[فإمّا کرام موسرون لقیتهم‏]                فحسبى مِن ذی عندهم ما کفانیا

 

 

شاهد: «ذی» مثل اسماء سته در محل جرّ با «یاء» آمده و معرب است.

 

 

و کـ«الّتی» أیضاً لدیهم «ذاتُ»‏               و موضعَ «الّلاتی» أتی «ذواتُ»‏

 

 

ترجمه

 

 

قبیله طیّء گاه به جای «التی» از «ذاتُ» استفاده می کند(مبنی بر ضمّ است ولی گاه معرب به اعراب جمع مؤنث سالم هم آمده).

 

 

و همین قبیله به جای «اللاتی» گاه از «ذواتُ» استفاده می کند(مبنی بر ضمّ است ولی گاه معرب به اعراب جمع مؤنث سالم هم آمده).

 

 

(و کالّتی أیضًا لدیهِم) أی لدى بعضِهم‏[65]، کما ذکره فی شرح الکافیة (ذاتُ) مبنیّةً على الضّمّ نحو: «و الکرامةُ ذاتُ أکرمَکم اللّهُ بَه» [«بَه» لغت دیگری است در «بِها»][66] و قد تُعرَبُ إعرابَ «مسلماتٍ»‏[67].

 

 

یعنی «ذات» گاهی معرب می شود به این نحو که در حالت رفع، تنوین ضمه و در حالت جر و نصب، تنوین کسره می گیرد.

 

 

(و موضعَ اللّاتِی‏[68] أتى) عندَ بعضِهم (ذَواتُ) مبنیّةً على الضّمّ نحو:

 

 

[جمعتها من أینق موارق‏]

 

 

         ذواتُ ینهَضنَ بغیر سائق‏

 

 

و قد تُعرَبُ إعرابَ «مسلماتٍ».

 

 

تتمّة

 

 

قد تُثَنَّى‏[69] «ذو» و تُجمَع، فیقال: ذَوَا، و ذَوَی، و ذَوُوا، و ذَوِی و یقال فی «ذاتُ»: ذاتا، و ذَوَاتا، و ذوات.

 

 

 

و مثلُ «ما»، «ذا» بعدَ «ما» استفهامٍ          أو «مَن» إذا لَم تُلغَ فی الکلامِ‏

 

 

مقدمه

 

 

ابتدا مسأله «ماذا صنعت؟» و «من ذا صنعتَ؟» را در صمدیه ببینید وگرنه در فهم عبارت دچار مشکل می شوید. ثمره این بحث در ترکیب آیه 24 و 30 نحل ظاهر می شود.

 

 

ترجمه

 

 

«ذا» هم می تواند موصوله باشد به شرطی که

 

 

1.      بعد از «ما» یا «مَن» استفهامیه قرار گیرد

 

 

2.      [اسم اشاره نباشد]

 

 

3.      مُلغَی نباشد(مثل آنکه «ذا» را زائده بدانیم یا کل اسم استفهام را یک کلمه مرکّب بدانیم)

 

 

(و مثلُ «ما») فیما تقدّمَ‏[70] [ما تقدّم: کونها مساویة للأسماء الموصولة مفردا و تثنیة و جمعا مذکرا و مؤنثا عالما و غیر عالم] (ذا) الواقعةُ (بعدَ «ما» استفهامٍ أو «مَن») أختِها [«مَن» شبیه «ما» یعنی «مَن» استفهامیه][71] (إذا لم تُلغَ فی الکلامِ) بأن تَکونَ زائدةً أو یَصیرَ المجموعُ للاستفهامِ‏[72] و لَم تَکُن‏[73] للإشارةِ کقوله:

 

 

ألا تسألان المرء ماذا یحاول‏

 

 

         [ا نَحبٌ فیقضی أم ضلال و باطل‏]

 

 

شاهد: ماذا؛ دارای شرائط است لذا «ما» استفهامیه است و «ذا» موصوله.

 

 

بخلاف ما إذا اُلغِیَت کقولک: «لماذا جِئتَ؟»

 

 

در اینجا «ذا» زائده است یا کل «ماذا» یک اسم استفهام مرکب است؛ لذا ملغی است.

 

 

أو کانَت للإشارةِ کقولک «ما ذا التّوانی؟»[74] [آن چه سستی است؟]

 

 

مثال دیگر: ﴿مَن ذا الذی یشفعُ عنده الا باذنه که به دلیل آمدن «الذی» نمی توان گفت که «ذا» هم موصول باشد لذا می تواند اسم اشاره باشد: کیست آن کسی که ... .

 

 

و لَم یَشتَرِطِ الکوفیّونَ‏[75] تَقَدُّمَ «ما» أو «مَن» مُستدلّین بقوله:

 

 

[عدس ما لعبّاد علیک إمارة

 

 

        أمنت‏] و هذا تحملین طلیق‏[76]

 

 

شاهد: ذا موصوله است و بر سر جمله صله آمده ولی بر سرش «ما» و «من» استفهام نیست.

 

 

البته دو جواب به کوفیون داده اند که ذیلاً سیوطی بیان می کند:

 

 

و اُجیبَ عنهُ‏[77] بأنّ «هذا طلیقٌ» جملةٌ اسمیةٌ و «تحملینَ»  أی مَحمولاً.[تحملین به معنای محمولاً است]

 

 

و قال‏ الشیخ سراج الدّین البُلقَینِى:[78] یجوز أن یکون ممّا حُذِفَ فیه الموصولُ مِن غیرِ أن یُجعَلَ «هذا» موصولاً، و التقدیرُ «هذا الّذی تحملین» على حدّ قولِه:

 

 

فو اللّه ما نلتم و ما نیل منکم‏

 

 

          بمعتدل وفق و لا متقارب‏

 

 

أی ما الّذی نلتم‏[79] قال: و لم أرَ أحدًا خَرَّجَه أی «و هذا تحملین طلیق» على هذا[80] إنتهى.

 

 

یعنی گفته که ندیدم که کسی «هذا» را در شعر کوفیون به این وجهی که گفته ام حمل کرده باشد.

 

 

و هو حسن أو متعیّن.[81]

 

 

سیوطی می گوید به هرحال باید جواب کوفیون را داد. لذا وجه بلقینی حسن است اگر جواب اول که دادیم درست باشد و مقبول. ولی اگر مقبول نیفتد باید گفت که جواب بلقینی متعین است.

 

 

 

 

 

 

عائد صله

 

 

و کلُّها تَلزَمُ بعدَه صِلَةٌ‏                            على ضمیرٍ لائقٍ مُشتَمِلَةٌ‏

 

 

شعر مرتب

 

 

و کلّها تلزمُ بعدَه صلةٌ مشتملةٌ علی ضمیرٍ لائقٍ.

 

 

ترجمه

 

 

و تمام موصولات لازم است که بعدش صله ای بیاید که مشتمل باشد بر ضمیری که لایق آن موصول است(از جهت جنس و تعداد)

 

 

فرع مهم

 

 

در «من» و «ما» ی موصول هم می توان مراعات لفظ را کرد(مفرد مذکر) هم معنا را.

 

 

مانند آیه 112 بقره ﴿مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ﴾

 

 

(و کلُّها) أی کلُّ الموصولاتِ (تَلزَمُ بعدَها صلةٌ على ضمیرٍ) یُسَمَّی العائدَ (لائقٍ) بالموصولِ مطابقٍ له إفرادًا و تذکیرًا و غیرَهما[82] (مشتملةٌ)

 

 

و یجوزُ فی ضمیرِ «مَن» و «مَا» مراعاةُ اللّفظِ و المعنى‏[83].

 

 

و جملةٌ أو شِبهُها الّذی وُصِلَ‏                به کـ«مَن عندِی الّذی ابنُهُ کُفِلَ»‏

 

 

نحو

 

 

الذی: مبتدا؛ جملةٌ: خبر

 

 

شعر مرتب

 

 

و الذی وُصِلَ به جملةٌ أو شبهُها.

 

 

ترجمه

 

 

«الذی» وصل می شود به آن(موصول آورده می شود برایش) جمله یا شبه جمله(ظرف مستقرّ) مانند: «مَن عندی الذی ابنُهُ کفِل»: عندی(ظرف مستقر)، ابنه کفل: جمله اسمیه صله.

 

 

فرع

 

 

جمله صله الذی باید معنایش معهود باشد غالباً.

 

 

با قید غالباً معلوم می شود که به اغراض بلاغی می تواند معهود نباشد.

 

 

مثلاً به غرض تهویل(ترساندن): ﴿فغشیَهم من الیمّ ما غشیَهم

 

 

یا به غرض تعظیم: ﴿فأوحی الی ربّه ما اوحی

 

 

(و جملةٌ) خبریّةٌ خالیةٌ مِن مَعنَى التّعجّبِ معهودٌ معناها غالبًا[84]

 

 

جمله صله برای الذی باید شرائط ذیل را داشته باشد:

 

 

1.      خبریه باشد نه انشائیه.

 

 

2.      خالی از معنای تعجب باشد.

 

 

ممکن است اشکال شود که جمله تعجبی هم از اقسام انشائیه است و نیازی به ذکرش نبود. ابوطالب می گوید منظور سیوطی این است که بالتَبَع معنای تعجب را نرساند وگرنه جمله ای که برای تعجب وضع شده که قطعاً انشائیه است.

 

 

اما ابوطالب مثال نزده لذا کلامش روشن نیست.

 

 

3.      معنایش غالباً باید معهود باشد.

 

 

با قید غالباً معلوم می شود که به اغراض بلاغی می تواند معهود نباشد.

 

 

مثلاً به غرض تهویل(ترساندن): ﴿فغشیَهم من الیمّ ما غشیَهم

 

 

یا به غرض تعظیم: ﴿فأوحی الی ربّه ما اوحی

 

 

(أو شِبهُها) و هو الظّرفُ و المجرورُ إذا کانا تامّین[=ظرف مستقرّ: متعلق باشد به کان تامّه][85] (الّذی وُصِلَ) الموصولُ به (کمن عندی) و الّذی فی الدّار (الّذی ابنُه کُفِلَ)

 

 

و یتعلّق الظّرفُ و المجرورُ الواقعانِ صلةً بـ«إستقرَّ» محذوفاً وجوبًا.

 

 

و صفةٌ صریحةٌ صلةُ «أل‏ـ»                        و کونُها بمعربِ الأفعالِ قَلَّ‏

 

 

ترجمه

 

 

صله «الـ» غالباً صفت صریح(:به علم تبدیل نشده باشد) است.

 

 

و گاه فعل مضارع صله آن می شود: بالحَکَمِ التّرضَی حکومتُه.

 

 

[و گاه جمله اسمیه: من القومِ الـــــرسولُ اللهِ منهم]

 

 

(و صفةٌ صریحةٌ) أی خالصةُ الوصفیّةِ کاسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ (صلةُ «ألـ») بخلاف غیرِ الخالصةِ و هی الّتی غَلَبَ علیها الإسمیّةُ کـ«الأبطح‏»[86]

 

 

ابطح: با آنکه قبلاً معنای وصفی داشته اما الان از این معنا دست کشیده و علم شده.

 

 

(و کونُها) تُوصَلُ (بمعربِ الأفعالِ) و هو فعلُ المضارعِ (قَلَّ) و منه:

 

 

ما أنت بِالحَکَمِ الــتُّرضَى حکومتُه‏

 

 

         [و لا الأصیل، و لا ذی الرّأى و الجدل‏]

 

 

و لیسَ بضرورةٍ[87] عندَ المصنّفِ. قال: لأنَّه[ـه: شاعر] متمکّنٌ مِن أن یقول «المُرضَى»

 

 

و رُدَّ[88] بأنّه لو قالَه لَوَقَعَ فی محذورٍ أشدَّ مِن جهةِ عدمِ تأنیثِ الوصفِ المسندِ إلى المؤنّثِ

 

 

اقول: و ردَّ بانّه لا بأس من هذه الجهة، لانَّ «حکومتُه» مؤنثٌ مجازیٌّ لا الحقیقیّ فهو نحو «طلعَ الشمسُ».

 

 

أمّا وصلها بالجملة الاسمیة نحو:

 

 

من القوم الرّسول اللّه منهم‏

 

 

              [لهم دانت رقاب بنی معدّ]

 

 

فضرورةٌ بالاتّفاقِ.

 

 

«أىٌّ» کـ«ما» و اُعرِبَت ما لم تُضَف        و صدرُ وَصلِها ضمیرٌ انحَذَفَ‏

 

 

ترجمه

 

 

«أیّ» مانند «ما» موصول است(که برای تمام جنس و تعدادها می آید) و 4 حالت دارد که در سه حالت معرب است و در یک حالت مبنی است:

 

 

﴿ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أشَدُّ علی الرحمن عِتِیّاً

 

 

و آن در جایی است که مضاف باشد و صدر صله(عائد) مرفوعی آن حذف شده باشد. مانند آیه فوق که در اصل چنین بوده: أیَّهم هو اشدُّ(أیَّ: مفعول لننزعَنَّ)

 

 

اما در سه فرض دیگر معرب است:

 

 

لننزعَنَّ ایًّا اشدّ، ایًّا هو اشدُّ، ایَّهم هو اشدُّ.

 

 

فقه شعر

 

 

چرا این بیت را در اینجا آورد؟ مگر «ایّ» از موصولات نیست؟ خب باید در همان بحث معرفی موصولات می آورد نه در انتهای بحث عائد.

 

 

جواب

 

 

1.      چون می خواست سخن از «صدر صله» اش بکند(که همان عائد صله است) باید اول عائد صله را معرفی می کرد.

 

 

2.      این موصول با بقیه تفاوتهایی دارد: 4 حالت به کار می رود که در 3 حالتش معرب است(به خلاف سایر موصولات که نوعاً مبنی اند)؛ مضاف است، صدر صله اش اگر ضمیر باشد نوعاً حذف می شود و ...

 

 

3.      چون بحث بعدی مربوط به حذف عائد صله است لذا پیوند خوبی هم با بحث بعد ایجاد می کند.

 

 

(«أیٌّ» کـ«ما») فیما تقدّمَ‏[89]

 

 

فیما تقدّم: فی مجیئها بمعنی جمیع الموصولات المتقدمة مفردا و تثنیة و جمعا تذکیرا و تأنیثا عالما و غیر عالم.

 

 

و قد تُستَعمَلُ بالتاءِ للمؤنّثِ [: ایّة]

 

 

(و اُعرِبَت) لِما تقدَّم فی المعرب و المبنیّ‏[90]

 

 

درست است که شباهت افتقاری به حروف دارد و باید مبنی باشد اما معارض دارد: لزوم اضافه که از اختصاصات اسم است.

 

 

(ما) دامت (لَم تُضَف)[91] لفظاً[92] (و) الحالُ أنَّ (صدرَ وصلِها[93] ضمیرٌ) [و ذلک الضّمیر] مبتدأٌ (انحَذَفَ) بأن کانَت‏[94] مضافةً و صدرُ صلتِها مذکورًا، أو غیرَ مضافةٍ و صدرُ صلتِها محذوفًا أو مذکورًا، فإن أضِیفَت و حُذِفَ صدرُ صِلَتِها بُنِیَت

 

 

 از اینجا به بعد در توضیح این بیت، بحث مهمی نیست. اول قول کسانی را گفته که دلیل بناء «ایّ» را در این حالت آورده اند. بعد به این قول اشکال کرده. بعد دلیل آورده که چرا مبنی بر ضمّ می شود.

 

 

قیل [بناؤها فی هذه الحالة] لِتَأکیدِ[95] مُشابَهَتِها الحرفَ من حیثِ افتقارِها إلى ذلک المحذوفِ‏[96]

 

 

قلتُ: و هذه العلّةُ موجودةٌ فی الحالةِ الثّانیةِ[97] فیَلزَمُ علیها[98] بناؤُها فیها[99] على أنّ بعضَهم قال به‏[100] قیاسًا- نقله الرّضیّ، و هو یَرُدُّ[101] نفیَ المصنّفِ فی الکافیةِ الخلافَ فی إعرابِها حینئذٍ.

 

 

ثمّ بناؤها على الضّم لشبهها بقبل و بعد لأنّه‏[102] حذف من کلّ واحد ما یبیّنه‏[103]

 

 

و مثال بنائها فی الحالة الرّابعة[104] قراءة الجمهور: ﴿ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ[105] بالضّمّ‏[106].

 

 

 

 

 

 

حذف عائد

 

 

و بعضُهم اَعرَبَ مطلقًا؛ و فی‏                    ذا الحذفِ أیًّا غیرُ أیٍّ یَقتَفِی‏...

 

 

لغت

 

 

یَقتَفی: یَتَّبِعُ

 

 

شعر مرتب

 

 

و بعضُهم اعرَبَ [ایًّا] مطلقاً؛ و فی ذا الحذفِ یقتفی غیرُ ایٍّ ایًّا[مفعول به یقتفی]

 

 

ترجمه

 

 

برخی گفته اند که «أیّ» همیشه معرب است.

 

 

[اگر گفته شود که با آیه ﴿ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أشَدُّ علی الرحمن عِتِیّاًچه می کنید؟ می گویند: قرائت «أیَّهم» هم داریم، ضمن آنکه قرائت «ایُّهم» هم بنا بر تقدیر است: ثمّ لننزعَنَّ من کلِّ شیعةً (الذی یقالُ لهم) ایُّهم اشدُّ علی الرحمان عتیا؟

 

 

لذا «ایّ» مبتدا و اشدّ خبر است و ایّ در این تقدیر «استفهامیه» است نه موصوله.

 

 

لذا همانطور که ابتدا در تقدیر بوده الان همانگونه حکایت شده].

 

 

در حذف شدن عائد صله، غیر ایُّ از ایُّ تبعیت می کند.

 

 

البته در «ایّ» بدون شرط خاصی عائد حذف می شود حال آنکه در سایر موصولات شرائط خاصی وجود دارد که در ابیات بعد به آن اشاره می کند.

 

 

مثلاً عائد مرفوعی با شرائطی حذف می شود و عائد منصوبی و مجروری هم هر کدام شرائطی دارد.

 

 

(و بعضُهم) کالخلیلِ و یونسَ (أعرَبَ) أیًّا (مطلقًا) و إن أضیفَت و حُذِفَ صدرُ صلتِها

 

 

و قَد قُرِئَ شاذًّا فی الآیة السّابقةِ [﴿ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أشَدُّ علی الرحمن عِتِیّاً﴾] بِالنّصبِ‏[107] [ایَّهم] و اُوِّلَت قراءةُ الضّمِّ على الحکایةِ[108] أی «الّذی یُقالُ فیهم أیُّهم أشدُّ».

 

 

(و فی ذَا الحذفِ) أی حذفِ صدرِ الصّلةِ الّذی هو العائدُ (أیًّا غیرُ أیٍّ) من بقیّةِ الموصولاتِ (یَقتَفِی)[109] أی یَتَّبِعُ و لکن بشرطٍ[110] لیس فی أیٍّ، أشار إلیه بقوله:

 

 

...اِن یُستَطَل وَصلٌ؛ و إن لَم یُستَطَل        فالحذفُ نَزرٌ؛ و أبَوا أن یُختَزَلَ...‏

 

 

لغت

 

 

یُستَطَالُ: طولانی یافت می شود.

 

 

نَزرٌ: قلیلٌ

 

 

یُختَزَلُ: یُقتَطَعُ: یُحذَفُ

 

 

ترجمه

 

 

در بیت قبل گفت که عائد سایر موصولات غیر ایّ، حذف می شود. در ابتدای این بیت شرط آن را ذکر کرد: اِن یُستَطَل وصلٌ: اگر صله طولانی شود.

 

 

مثل: و هو الذی فی السماء الهٌ(هو الهٌ)

 

 

اما اگر طولانی نشود(مثلاً فقط یک خبر از جمله صله موجود باشد) حذف نادر است مثل «بما سفهٌ» که بوده: هو سفهٌ.

 

 

و نحات از اینکه عائد حذف شود ابا دارند اگر ...(بیت بعد بیان می کند)

 

 

(إن یُستَطَل وصلٌ) أی یُوجَدُ طویلاً نحو: ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ[111] أی الّذی هو فی السّماء إله

 

 

(و إن لَم یُستَطَل) الوصلُ (فالحذفُ) للعائدِ (نَزرٌ) أی قلیلٌ کقوله:

 

 

مَن یُعنَ بالحمدِ لا یَنطِقُ بِما سَفَهٌ‏

 

 

[و لا یحد عن سبیل الحلم و الکرم‏]

 

 

أی بما هو سفهٌ.

 

 

(و أبَوا) أی امتَنَعَ النّحاةُ مِن تجویزِ (أن یُختَزَلَ) أی یُقتَطَعَ العائدُ أی یُحذَفُ

 

 

... إن صَلُحَ الباقی لِوَصلٍ مُکمِلٍ؛             و الحذفُ عندَهم کثیرٌ مُنجَلِی‏...

 

 

ترجمه

 

 

(بیت قبل: نحات ابا دارند از حذف عائد) در جاییکه اگر عائد حذف شود آنچه باقی می ماند صلاحیت داشته باشد که عائد باشد.

 

 

مثال: جاء الذی هو ابوه منطلقٌ. اگر «هو» حذف شود «ابوه منطلقٌ» به تنهایی صلاحیت دارد که صله باشد(و عائد هم دارد: ه در ابوه).

 

 

و حذف نزد عرب کثیرًا آشکار می شود ...(بیت بعد)

 

 

(إن صَلُحَ الباقِی‏[112] لِوَصلٍ مُکمِلٍ) کأن یکونَ‏[113] جملةً أو ظرفًا أو مجرورًا تامًّا[یعنی ظرف مستقرّ] لأنّه لا یُعلَمُ أ حُذِفَ شی‏ءٌ مِنهُ أم لا.

 

 

(و الحذفُ عندَهُم‏[114] کثیرٌ مُنجَلِی ...

 

 

... فی عائدٍ متّصلٍ إنِ انتَصَبَ‏              بفعلٍ او وَصفٍ کـ«مَن تَرجُو یَهَبُ»‏

 

 

ترجمه

 

 

(حذف کثیراً آشکار می شود) در ضمیر عائدی که متصل منصوبی باشد و عامل نصبش فعل(تامّه یا ناقصه) یا وصف باشد. مثل «مَن ترجو یَهَبُ» ای «ترجوه»

 

 

بنابراین حذف در موارد ذیل جائز نیست

 

 

«جاء الّذی إیّاه ضربت»؛ «جاء الّذی إنّه قائم»؛ «جاءَ الّذی أنا الضّاربه»

 

 

... فی عائد متّصلٍ إنِ انتَصَبَ) و کان ذلک النصبُ (بفعلٍ) تامًّا کانَ أو ناقصًا (أو وَصفٍ) غیرِ صلةِ الألفِ و اللّامِ فالمنصوبُ بالفعلِ (کـ«مَن تَرجو) أی تَأمُلُ لِلهِبَةِ (یَهَبُ) أی «ترجوه»

 

 

و کقوله[مثال از جاییکه عائد صله منصوبی توسط فعل ناقصه نصب داده شده]:

 

 

[فأطعمته من لحمها و سنامها]

 

 

        شواءا و خیرُ الخیرِ ما کانَ عاجِلُه‏

 

 

أی ما کانه عاجلُه.

 

 

کذا قال المصنفُ خلافاً لِقَومٍ‏[115]

 

 

و المنصوب بالوصف لیس‏ کالمنصوب بالفعل فی الکثرة کقوله:

 

 

ما اللّهُ مُولِیکَ فضلٌ [فاحمدنه به‏

 

 

              فما لدى غیره نفع و لا ضرر]

 

 

أی «الّذی اللّهُ مولِیکَهُ فضلٌ»

 

 

نتیجه:

 

 

فلا یجوزُ حذفُ المنفصلِ کـ «جاء الّذی إیّاه ضربت»

 

 

و لا المنصوبِ بغیرِ الفعلِ و الوصفِ، کالمنصوبِ بالحرفِ کـ «جاء الّذی إنّه قائم»

 

 

و لا المنصوبِ بصلةِ الألفِ و اللّامِ کـ «جاءَ الّذی أنا الضّاربه» ذَکَرَه‏[116] فی التسهیل.

 

 

کذاک حذفُ ما بوصفٍ خُفِضَا          کـ«أنتَ قاضٍ» بعدَ أمرٍ مِن «قَضَى»‏

 

 

شعر مرتب

 

 

کذاک[الحذفُ کثیراً مُنجَلٍ] حذفُ ما خُفِضَ بوصفٍ ...

 

 

ترجمه

 

 

حذف عائد مجروری جائز است در دو فرض. فرض اول را در این بیت گفته و فرض دوم را در بیت بعد.

 

 

مانند حذف عائد ضمیر متصل منصوبی است، حذف عائدی که مجرور شده به وسیله وصف(که زمان حال یا استقبال داشته باشد)، مانند «انتَ قاضٍ» که در آیه شریفه بعد از فعل امرِ «قضی» [اقضِ] آمده: ﴿فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ‏ أی قاضیهِ.

 

 

(کذاکَ) یجوزُ (حذفُ ما بِوَصفٍ) بمعنَى الحالِ و الاستقبالِ (خُفِضَا) بإضافتِه إلیه‏[117] (کأنتَ قاضٍ) الواقعِ (بعدَ) فعلِ (أمرٍ مِن قَضَى) إشارةٌ إلى قولِه تعالى: ﴿فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ[118] أی قاضِیه.

 

 

فلا یجوزُ الحذفُ‏[119] مِن نحوِ «جاء الّذی أنا غلامُه، أو مضروبُه أو ضاربُه أمسِ».

 

 

کذا الّذی جُرَّ بِمَا الموصولِ جَرَّ            کـ«مَرَّ بالّذی مَررتُ فَهــوَ بَرٌّ»

 

 

ترجمه

 

 

فرض دومی که حذف عائد مجروری جایز است در جایی است که آن عائد مجرور شده باشد به حرف جرّی که موصول هم با همان حرف جرّ مجرور شده است.

 

 

[البته شرط است که باید دو حرف جرّ یکسان از نظر لفظ باشد و معنایشان هم یکی باشد و متعلَّق آنها هم هرچند در لفظ 2 تاست اما باید از یک لفظ باشد].

 

 

مانند عبارت مصرع دوم که «به» که عائد است بعد از «مررتُ» حذف شده و «ـه» در «به» که عائد است با «باء» الصاق مجرور شده کما اینکه «الذی» که موصول است هم با همان «باء الصاق» مجرور شده و متعلَّق هر دو باء هم فعل واحد «مرَّ» است.

 

 

بنابراین حذف عائد در مثالهای ذیل درست نیست:

 

 

«مررتُ بالّذی غَضِبتَ عَلیه» [موصول با باء مجرور شده و عائد صله با «علی»]

 

 

«مررتُ بالّذی مررتُ به على زیدٍ» [موصول با باء الصاق مجرور شده و عائد صله با باء سببیت]

 

 

«مررتُ بالّذی فَرِحتُ به» [متعلّق دو باء مختلف است: مرّ و فرح. ضمن آنکه معنای دو باء هم متفاوت است: الصاق و سببیت]

 

 

(کذا) یَجوزُ حذفُ الضمیرِ (الّذی جُرَّ بِما) أی بمثلِ الحرفِ الّذی (الموصولِ جَرَّ) لفظاً و معنًى و مُتَعَلَّقًا[120] (کـ«مَرَّ بِالّذی مَرَرتُ) به (فهوَ بَرٌّ)[121] أی مُحسِنٌ.

 

 

فإن جُرَّ بغیرِ ما جَرَّ الموصولَ لفظاً کـ «مررتُ بالّذی غَضِبتَ عَلیه»[122]

 

 

أو معنًى کـ «مررتُ بالّذی مررتُ به على زیدٍ»[123]

 

 

أو مُتَعَلَّقًا کـ «مررتُ بالّذی فَرِحتُ به»[124] لم یَجُزِ الحذفُ.

 

 

 

تعداد بازدید: ۱۱۵۴۵