طلبگی تا اجتهاد

آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ی این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌های علمیه است با انقلاب و نظام اسلامی. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامی جدا بگیرد. نظام اسلامی یک امکان عظیمی را در اختیار داعیان الی‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده… این فرصت تا امروز کِی برای روحانیت وجود داشته؟
علاوه بر این، ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست![خطاب به روحانیون!).
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ نظام اسلامی یک چنین خدمتی به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟
بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 19/07/1391

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

رسانه های همسو

۳

خاطرات حاج آقا قرائتی (قسمت دوم)

 هویت طلبگی حکایات

//bayanbox.ir/view/3589022026942852297/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D9%82%D8%A7-2.png

کراوات نشانه هیچ‏
ماه رمضان سال 70 براى تبلیغ به چند کشور اروپایى سفر کردم. در کشور اتریش مقاله ‏اى را به من نشان دادند که دربارۀ کراوات بود. در این مقاله آمده بود که بى ‏خاصیّت ‏ترین و بى ‏معناترین لباس، کراوات است؛ چون نشان دهندۀ هیچ چیز نیست؛ نه نشان ‏دهنده تحصیلات است، نه شغل، نه گرم مى ‏کند و نه سرد. جالب این که اروپا در حال برگشت است، امّا بعضى در ایران آرزو مى‏ کنند که و لو نیم ساعت هم شده براى حضور در یک جشن، کراوات بزنند.


نشستن دانش آموزان روى خاک‏ و صدور دکتر به دنیا!
در هندوستان ملاقاتى با وزیر آموزش و پرورش داشتیم. وی مى ‏گفت: ما در هند هفتاد هزار مدرسه داریم که نیمکت و حصیر ندارد. یعنى بچه ‏هاى هندى روى خاک مى ‏نشینند و درس مى ‏خوانند و دکتر به دنیا صادر مى‏ کنند.
قدر امکانات خود را بدانیم و دُرست درس بخوانیم.


مقدسات خود را بیشتر ارج نهیم
در موزه جنگ کره شمالى درخت نیم سوخته ای دیدم. پرسیدم: این درخت چیست؟. گفتند: این درخت مقدّس است، زیرا در زمان جنگ یک ماشین سرباز زیر این درخت بوده ‏اند؛ وقتى که هواپیماهاى دشمن، منطقه را بمباران مى‏ کنند، یکى از بمب ‏ها روى این درخت مى ‏افتد و این درخت خودش مى‏ سوزد، امّا سربازان کنارش سالم مى ‏مانند.
عجیب است، در کشورى بى ‏دین، درخت بى ‏جانى که خود سوخته و آتش گرفته ولى چند سرباز را محافظت کرده، مقدّس مى ‏دانند، امّا وقتى ما امام حسین علیه السلام را که براى حیات انسان و انسانیّت سوخت، تقدیس مى‏ کنیم، براى بعضى جاى سؤال و اعتراض است!.


همه با هم گوش نمى ‏دهیم!
شخصى به من گفت: آقاى قرائتى! به این خانم‏ هایى که فُکُل ‏هایشان را بیرون گذاشته ‏اند، تذکّرى بدهید. گفتم: گوش نمى‏ کنند، همانطور که به شما مى ‏گویم موقع نماز، بازار را تعطیل کن، گوش نمى ‏دهى. چه قدر ما به هیئت ‏هاى عزادارى گفتیم: طورى عزادارى کنید که نماز صبح قضا نشود، امّا گوش ندادند. چه قدر گفتیم که خواننده‏ هایى که سابقۀ بد دارند و یا با غنا مى ‏خوانند دعوت نکنید، امّا کو گوش شنوا. آرى، همه با هم گوش نمى ‏دهیم.

اجرای طرح تبلیغی شهید بهشتی در دوران خفقان
در زمان طاغوت روزى شهید بهشتى به من زنگ زد که با شما کار دارم. از قم به تهران آمده و خدمت ایشان رسیدم. به من گفتند: ما هر جا جلسه ‏اى تشکیل مى ‏دهیم، ساواک تعطیل مى‏ کند، طرحى داریم که مى‏ خواهیم توسط شما پیاده کنیم و آن این که ما از هر فامیل فردى با استعداد را انتخاب مى ‏کنیم تا شما براى این افراد یک دوره اصول ‏عقاید بگوئید و آن ها بنویسند؛ آن گاه این با استعدادها شب جمعه و یا روز جمعه با افراد فامیل به عنوان دید و بازدید جلسه مى‏ گذارند و درس ‏ها را منتقل مى‏ کنند. من نیز پذیرفتم و همین کار را کردم.

نگرانی شهید مطهری‏ به خاطر من!
مرحوم شهید مطهرى به من گفتند: من خیلى خوشحالم که تو در تدریس و معلّمى فردى موفّق هستى و نگرانم که مسئولیّت اجرایى به تو بدهند و از فیض معلّمى محروم شوى.
آقاى قرائتى! خواهش مى ‏کنیم دیگر کسى را براى وام معرّفى نکنید!
در حدیث مى‏ خوانیم که با اعمال خود مانع خیر رسانى به دیگران نشوید. من براى چند جوان از یک صندوق قرض الحسنه وام گرفتم، متأسفانه به استثناى سه نفر، بقیه قسط ها را نپرداختند تا این که یک روز از صندوق زنگ زدند که آقاى قرائتى! خواهش مى ‏کنیم دیگر کسى را براى وام معرّفى نکنید.


هجرتی طولانی از اتریش به جبهه های ایران!
در اتریش با گروهى از شیعیان مواجه شدم. رهبر آن ها آقاى محمّد لنسل (Lanzl) بود که ابتدا مسیحى و سپس متمایل به مارکسیست و در میانه راه با مطالعه اسلام و انقلاب اسلامى ایران، شیعه شده و به ایران آمد؛ وی دست امام را بوسیده و راهى جبهه ‏هاى نبرد شد. امّا از طرفى با آغاز جنگ افرادى بودند که اسباب و اثاثیه ‏شان را جمع کرده به تهران و شهرهاى دیگر یا حتّى به خارج رفتند و به نوعى فرار کردند. ببینید تفاوت آدم را تا آدم.


جوانانی که بعد از انقلاب، دعای کمیل حفظ کردند‏
با اتوبوس از شیراز به اصفهان مى ‏آمدم. چند نفر از جوانان حزب ‏اللهى هم در اتوبوس بودند. یکى از آن ها گفت: آقاى قرائتى! شب جمعه است دعاى کمیل بخوان تا ما هم بخوانیم. گفتم: من حفظ نیستم. جوان دیگر آمد و گفت: من حفظ هستم؛ اجازه گرفت و شروع به خواندن دعای کمیل کرد؛ من در حالى که عرق خجالت بر پیشانیم نشسته بود همراه او مى‏ خواندم و پیش خود گفتم: اینها همان بچّه‏ هایى هستند که قبل از انقلاب شعرهاى عشقى و ترانه‏ هاى آنچنانى حفظ بودند، امّا الان دعاى کمیل را حفظ هستند.


می خواهیم زهد اسلامى را پیاده کنیم!!‏
به شهرى براى سخنرانى دعوت شده بودم، پس از سخنرانى سفره ‏اى پهن کردند و نان و هندوانه آوردند. یکى از آن ها گفت: آقاى قرائتى! ما مى ‏خواهیم با غذاى کم و ساده، زهد اسلامى را پیاده کنیم!. گفتم: این زهد اسلامى نیست، بلکه بُخل است. زهد یعنى خودت نخور، نه اینکه به مهمانت نده. انسان باید میانه‏ رو باشد.


می دانی فایدۀ حرف های من کجاست؟
زمان طاغوت براى جوانان و نوجوانان جلسه داشتم. شخصى به من گفت: زیاد خودت را خسته نکن اینها تا 18 سالگى به حرف هایت گوش مى‏ کنند؛ بعد یا به سربازى مى ‏روند یا دانشگاه و در آن محیط هاى بزرگ، غرق مسائل انحرافى و شهوانى مى ‏شوند.
به او گفتم: فایده حرف هاى من این است که وقتى انسان فهمید، حلال و حرام چیست؟ راه خدا و راه شیطان کدام است؟ بر فرض به انحراف کشیده شود، امّا باز مى‏ گردد.


منافقین: دستور داریم تلویزیون نگاه نکنیم!!
در زندان به ملاقات گروهى از منافقین رفته بودم؛ وقتى به قسمت خواهران سر زدم و علّت زندانى شدنشان را پرسیدم، گفتند: اصرار در طرفدارى از منافقین. گفتم: مرا مى ‏شناسید. گفتند: نه، گفتم: مگر تلویزیون نگاه نمى ‏کنید گفتند: دستور داریم تلویزیون نگاه نکنیم!!.


مثالی که تأثیر داشت
شخصى به من گفت: آقاى قرائتى! در تلویزیون مثالى زدى که مرا حسابى تکان داد!. مَثَل این بود که‏ گفتى: اگر یک نوار دَه تومانى داشته باشى، حاضر نیستى صداى گربه روى آن ضبط کنى، ولى حاضرى روى نوار مغزت هر چرت و پرتى را ضبط کنى!؛ چرا شنیدن دروغ، تهمت، غیبت و ... برایت بى ‏اهمیّت است؟!


خداى قطار و خداى ماشین‏ یکی است!
با قطار عازم سفرى بودم، یکى از مسافران گفت: قطار خیلى بهتر از ماشین است. گفتم: چطور؟. گفت: وقتى با ماشین مسافرت مى‏ کنیم، نمى ‏دانیم کى مى ‏رسیم و به سلامت خواهیم رسید یا نه؟؛ امّا با قطار معلوم است چه ساعتى به مقصد مى ‏رسیم، احتمال خطر هم نیست و «انشاء اللَّه» گفتن هم لازم ندارد!.
گفتم: راستى انسان عجب موجود مغرورى است! باید چند قطار از ریل خارج شود و چند هواپیما سقوط کند تا بداند خداى ماشین با خداى قطار و خداى هواپیما فرقى ندارد، انسان در هر حال فقیر و محتاج خداست.


در حسابرسی مقابل امام دستپاچه شدم وای به حال حسابرسى قیامت‏
سالروز تاسیس نهضت سواد آموزى به اتفاق همکاران خدمت حضرت امام خمینى (قدس سره) رسیدیم.
باید گزارشى از کار نهضت ارائه مى ‏دادم، من که سال ها در تلویزیون مثل بلبل حرف مى ‏زدم در محضر امام دستپاچه شده تمام حرف ها را به صورت ناقص گفتم و بعد از اتمام جلسه پیش خود گفتم: راستى قیامت چه خبر است؟ چگونه مى ‏خواهیم در محضر خداوند و پیامبر حساب پس بدهیم؟.


زنان بد حجابی که دبیر تعلیمات دینی بودند!
در زمان طاغوت شهید بهشتى به من تلفن کرد که بیا تهران با تو کارى دارم. به تهران آمدم و گفتند: سمینارى با شرکت دبیران تعلیمات دینى است، مى ‏خواهم شما چند جلسه درس برایشان داشته باشى. ظاهراً آموزش ضمن خدمت بود. وارد سالن که شدم جمعیّتى از زنان بى ‏حجاب مرا متعجّب کرد!؛ نه روسرى، نه چادر. خیلى برایم عجیب بود، معلّم تعلیمات دینى و این شکل!! از سالن برگشتم. مسئول سمینار گفت: آقاى قرائتى! کجاى کارى؟ آیا مى ‏دانى در میان دبیران تعلمیات دینى چه تعداد یهودى و یا بهایى وجود دارد؟؛ تازه اینها دبیران مسلمان هستند. من گفتم: آخر به بى حجاب چطورى دین را بگویم، لااقل یک روسرى سر کنند.
منطق مسئول سمینار این بود که اگر قرار است هم‏ بى ‏سواد باشند هم بى‏ حجاب، لااقل فقط بى‏ حجاب باشند!
در حدیث مى ‏خوانیم: عاقل آن کسى نیست که خیر و شرّ را بشناسد، عاقل کسى است که بین دو شرّ، کم ضررتر و بین دو خیر، پر سودتر را انتخاب کند.


صلوات،‏ هم تشویق من است هم ذخیرۀ قیامت
در اجتماعى سخنرانى مى‏کردم، پس از سخنرانى عدّه ‏اى کف زدند و عدّه ‏اى صلوات فرستادند. گفتم: اگر به جاى کف زدن، صلوات بفرستید، ضمن تشویق من، چیزى هم براى قیامت خود ذخیره کرده ‏اید.

برچسب ها خاطرات قرائتی

نظرات (۳)

  1. عالی بود و آموزنده و تاثیرگذار. ممنون.بازم خاطرات از آقای قرائتی بذارید برامون.موفق باشید.
    • پاسخ:

      سلام علیکم
      ان شاالله