طلبگی تا اجتهاد

آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ی این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌های علمیه است با انقلاب و نظام اسلامی. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامی جدا بگیرد. نظام اسلامی یک امکان عظیمی را در اختیار داعیان الی‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده… این فرصت تا امروز کِی برای روحانیت وجود داشته؟
علاوه بر این، ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست![خطاب به روحانیون!).
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ نظام اسلامی یک چنین خدمتی به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟
بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 19/07/1391

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

رسانه های همسو

۱

شرح فارسی صمدیه، مفعول معه

 علمی نحو 1 شرح صمدیه

//bayanbox.ir/view/6994095648236532578/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B5%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%87.jpg

 



دانلود PDF

4/3/2- مفعول معه

 

الرابع: المفعولُ معه و هو المذکورُ بعدَ واوِ المعیه لمصاحبَهِ معمولِ(1) عاملِه و لا یتقدم على عامله نحو سرتُ و زیداً و مالک و زیدا و جئت انا و زیداً و العطفُ فى الاولَین قبیحٌ و فى الاخیر سائغٌ(جایز است) و فى نحو ضربت زیدا و عمرا واجب.

 

ترجمه:

و آن اسمی است که بعد از واو به معنای مع ذکر میشود به جهت اینکه با معمول عاملش مصاحبت و همراهی داشته باشد.

و آن بر عاملش مقدم نمیشود مانند سه مثال ذیل

  1. سرت و زیدا(تفرج نمودم با زید)
  2. مالک و زیدا(ترا با زید چه کار است؟)
  3. جئتُ انا و زیداً(من با زید آمدم)

که شاهد در هر سه مثال زیداً است که نصبش از این جهت بوده که مفعول معه میباشد.

و در مثال اول و دوم عاطفه بودن قبیح و زشت است و در مثال آخری جایز است و در مثل ضربتُ زیداً و عمراً (زدم زید و عمر را) واجب است.

جلسه 32: 1392:12:11

(1) اعجبنی ذهابُ زیدٍ یومَ الجمعةِ= در این مثال زیدٍ فاعل است

قاعده: مصدر به آن معمولی که بلافاصله بعدش می آید اضافه میشود و در معمولهای بعدی عمل میکند. در مثال بالا هم در یوم عمل کرده است.

اعجبنی ضربُ زیدٍ عمراً (که اضافه به فاعل شده) یا ضربُ عمرٍ زیدٌ (اضافه به مفعولش شده است) اما در بعدی ها عمل میکند. در ادامه میگوید یومَ الجمعهِ ضرباً شدیداً

قاعده دوم:

در مصادر گاهی اوقات فاعل حذف میشود، مانند: جلوی چشم ما زید زد در گوش عمر و متکلم میگوید

اعجبنی ضربُ عمروٍ (در این مثال زید فاعل است که به قرینه حذف شده است)

توجه بسیار مهم: در این موارد نباید بگوییم که هو مستتر است زیرا در مصدر هیچ چیزی مستتر نمیشود.

 

تطبیق به عبارت:

لمصاحبةِ معمولِ عاملِه ( در اصل این بوده: لمصاحبة ذالک المذکورِ معمولَ عاملِه بوده است زیرا المذکور بعد الواو معیه چون گفته شده است دیگر حذف شده و مصدر به مفعول به اش اضافه شده است و در نقش ترکیبی به آن مضاف الیه میگوییم و باید بگوییم فاعل محذوف است)

جئتُ و زیداً (در این مثال زید با تُ و شخص متکلم همراهی دارد بنابراین مفعول معه با معمول فعل ماقبل.

 

عاطفه قراردادن واو:

  1. عاطفه قرار دادن واو در مثالهای زیر که در هر دو حالت عطف کردن قبیح است
    1. سرتُ و زیداً
    2. مالَکَ و زیداً
  2. عاطفه قرار دادن در مثال جئتُ انا و زیدُ که در این حالت جایز است. البته توجه نمایید که در این حالت چون شرایط وجود دارد میتوان عطف کرد و نه اینکه واجب است. یعنی هم میتوان عطف کرد و هم میتوان مفعول معه و منصوب در نظر گرفت.
  3. عاطفه در مثال ضربتُ زیداً و عمراً در این حالت واجب است.

زیرا اصل در واو معیت، عطف است. یعنی این واو در اصل واو عاطفه بوده است که به معنای مع نقل داده شده است.

استثناء: فقط در جایی میتوان از اصل عدول کرد که امکان تصریح بر معیت وجود داشته باشد و در این مثال امکان تصریح بر معیت وجود ندارد!

مقدمه: حقیقت یعنی استعمال لفظ در معنای خودش مثلاً به شیر اسد گفتن و اگر لفظ را در معنایی غیر از معنای خود استفاده کنیم به معنای مجاز است که این نیازمند قرینه است.

واو یک معنای حقیقی دارد که آن عاطفه بودن است و یک معنای مجازی دارد که آن معیت است و اگر بخواهیم در جایی از معیت استفاده کنیم باید قرینه داشته باشیم اما در مثال بالا قرینه ای وجود ندارد.

یادآوری:

قاعده اول:

 در بحث هدایه داشتیم که میگفت عطف به ضمیر متصل مرفوعی ممکن نیست مگر ضمیر منفصل مرفوعی تأکید کند بنابراین در مثال اول از حالت اول طبق هدایه نمیتوانیم عطف بگیریم اما شیخ بهایی میگوید این عطف قبیح است !!!

قاعده دوم:

 عطف کردن به ضمیر متصل مجروری جایز نیست مگر این که جارّ تکرار گردد. مانند ما لک و لزیدٍ

شیخ بها میگوید: لا یحسن العطف على المرفوع المتصل بارزا او مستترا الا مع الفصل بالمنفصل او فاصل ما او توسط لا بین العاطف و المعطوف نحو جئت انا و زید و یدخلونها و من صلحو ما اشرکنا و لا آباءنا .

بنابراین عطف گرفتن را نیکو نمیداند و نه ممتنع بنابراین در این جا هم نتیجه این بحث میشود قبیح بودن و این به خاطر اختلاف مبنای صمدیه و هدایه است.

بنابراین در مورد مثال اول از حالت اول میتوان به این صورت گفت که مبنای شیخ متفاوت است اما در مورد دوم که تأکید شیخ این است که: و یعاد الخافض على المعطوف على ضمیر مجرور نحو مررت بک و بزید!!!  

پاسخ: قبیح هم به معنای ممتنع استفاده شده است و هم به معنای مرجوح یا قبیح یا عدم حسن، بنابراین  شیخ یک اصطلاح را به دو غرض آورده است که معنای امتناع را برای مثال دوم در نظر داشته و معنای مرجوح را برای مثال اول در نظر گفته است.

نظرات (۱)