طلبگی تا اجتهاد

آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ی این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌های علمیه است با انقلاب و نظام اسلامی. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامی جدا بگیرد. نظام اسلامی یک امکان عظیمی را در اختیار داعیان الی‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده… این فرصت تا امروز کِی برای روحانیت وجود داشته؟
علاوه بر این، ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست![خطاب به روحانیون!).
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ نظام اسلامی یک چنین خدمتی به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟
بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 19/07/1391

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

رسانه های همسو

شرح فارسی صمدیه، مفعول فیه

 علمی نحو 1 شرح صمدیه

//bayanbox.ir/view/6994095648236532578/%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B5%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%87.jpg

دریافت

 

الخامس: المفعول فیه و هو اسم زمان او مکان مبهمٍ(فقط صفتِ مکان است) او بمنزله احدهما منصوبٌ(1) بفعلٍ فُعِلَ فیه نحو جئت یوم الجمعه (اسم زمان محدود) و صلیت خلفَ زیدٍ (اسم مکان مبهم است و اسم مکان محدود دیگر ظرف نیست) و سرتُ عشرین یوما و عشرین فرسخا و (2) اما نحو دخلت الدارَ فمفعول به على الاصح .


(1) نقش: صفت اسمُ باشد یا خبر برای اسم. 
گاهی میگوییم: زیدٌ عالمٌ (عالم خبر است) و گاهی میگوییم رجلٌ عالمُ (عالم صفت است) جاء (جاء هم خبر است برای رجلٌ) 
قاعده: الاوصاف (صفت لغوی) قبلَ العلمِ بها اخبارٌ و بعدَ العلمِ بها اوصافٌ (وصف نحوی): مثال: قیام قبل از علم مخاطب باشد میشود زیدٌ قائمٌ(خبر) و اگر بعد از علم مخاطب به قیام است میشود زیدٌ القائم(وصف) 
تفاوت این دو تا چیست؟
در خبر بودن مخاطب جاهل به عالم بودنِ زید است اما در هنگامی که عالم را صفت میگیریم، هنگامی هست که مخاطب عالم به عالم بودنِ رجل است. 
بنابراین با توجه به مطلب فوق ما میدانیم که اینها همگی منصوب هستند بنابراین میدانیم که منصوب هستند بنابراین صفت است! اما شیخ بهایی در این عبارت نمیخواهد بگوید که مفعول فیه منصوب است بلکه میخواهد ناصب آن را بیان کند!!! بنابراین اگر نگفته بود که بفعلِ فُعِلَ ... قطعاً صفت است اما در این حالت و با توجه به این مطلب دیگر صفت نیست و خبر دوم است برای اسم. 
(2) به شیخ میگوییم که دار که ظرف مکان محدود است اما در ماده دخل، نزل و سکن، آنچه که بعد از آن میآید و معنای مکانی میدهد، آن لفظ را منصوب میکند و داریم: دخلتَ الدّارَ
پاسخ: این اشکال در زمانی وارد است که در الدار بتوانیم حتماً بگوییم که این مفعول فیه است و مفعول به نیست و اینها برای عرب مفعولٌ به است!!! و به این علت است که و اما را بیان کرده است.

جلسه 33: 1393:12:12

تعریف مفعول فیه:
اسم زمان، اسم مکان یا به منزله یکی از این دو است که منصور به فعلی شده است که آن فعل در او واقع شده است.
    1- اسم زمان: دو مثال
        1) صمتُ دهراً (مبهم)
        2) جئتُ یوماً اَو یومَ الجمعه (محدود)
    2- اسم مکان: 
        1) صلّیتُ خلفَ زیدٍ (مبهم)
        2) صلّیتُ فی المسجد (محدود)
    3- به منزله
        1) زمان: سرتُ عشرین  یوماً 
        توضیح: در این مثالها عشرین، ظرف است اما به علت اینکه تمییز آن یعنی یوماً معنای ظرفیت میدهد بنابراین خود عشرین بااینکه عدد است اما در اینجا به منزله عدد است
        2) مکان: سرتُ عشرین فرسخاً
        در این مثال هم فرسخاً تمییز است و عشرین مفعول فیه است زیرا از تمییز خود کسب ظرفیت کرده است.
        نکته:
        محل وقوع زمان و مکان تنزیلی:
                1) عددی که تمییزش زمان یا مکان باشد.
                    مثال: سرتُ عشرین فرسخاً
                2) لفظی که کلیت یا بعضیت زمان یا مکان را بیان کند.
                    مثال: سرتُ کلَّ الیوم او بعضَ الیومِ
                    مثال: سرتُ کلَّ الفرسخِ او بعضَ الفرسخِ
                    بنابراین کل و بعض در این امثله ظرف تنزیلی هستند و به واسطه اضافه شدن به زمان یا مکان، کسب ظرفیت کرده است.
                3) لفظی که مصداق آن زمان یا مکان باشد. 
                    مثال: سرتُ طویلَ من الدهر (روزگار زیادی را سیر کردم) 
                    در این مثال طویل، ظرف است زیرا مصداقش دهر است.
                4) در جایی که ظرف، مضاف به اسمی باشد که آن ظرف حذف شده و مضافٌ الیه کسب ظرفیت کرده است.
                    مثال: جئتُ صلاةَ العصرِ (این در اصل بوده است: جئتُ وقتَ صلاةِ العصرِ که در این وقت مفعول فیه است اما این وقت مضاف به صلاة ای بوده که وقت حذف شده و صلاة در جای ظرف نشسته و کسب ظرفیت کرده.
                نتیجه گیری:
                در هر جایی که لفظی با ظرفی ارتباطی پیدا کند، در این موارد میتواند مفعولٌ فیه واقع شود. بنابراین چهارمورد فوق به عنوان نمونه بود و چه بسا در مواردی بتوان باز هم ارتباط میان لفظ با ظرف کسب ظرفیت کرده و مفعول فیه واقع شده باشد.

تعداد بازدید: ۳۳۹۳