طلبگی تا اجتهاد

آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ی این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌های علمیه است با انقلاب و نظام اسلامی. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامی جدا بگیرد. نظام اسلامی یک امکان عظیمی را در اختیار داعیان الی‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده… این فرصت تا امروز کِی برای روحانیت وجود داشته؟
علاوه بر این، ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست![خطاب به روحانیون!).
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ نظام اسلامی یک چنین خدمتی به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟
بیانات در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی 19/07/1391

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

رسانه های همسو

۱

مبانی کلی تفسیر قرآن به قرآن و جایگاه حدیث در فهم قرآن / آیت الله جوادی آملی

 علمی

//bayanbox.ir/view/6365879457493804482/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D8%AB%DB%8C%D9%87.png

بسم الله الرحمن الرحیم

در این مطلب، بخشی از درس تفسیر استاد جوادی آملی را خدمت شما دوستان تقدیم میکنیم. حضرت آیت الله جوادی در این جلسه، به تبیین مباحث بنیادین تفسیر قرآن به قرآن و بالاخص رابطه ی قران و حدیث پرداخته اند. این بحث از تاریخ 11 بهمن ماه 94 شروع و در این تاریخ (9 اسفند 94) به جمع بندی نهایی رسید که امیدوارم استفاده کافی را از آن ببرید.

صوت تفسیر آیات ابتدایی سوره جاثیه

دریافت

 

 

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 6 سوره جاثیه
 

حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ (3) وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (4) وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقٌوْمٍ یَعْقِلُونَ (5) تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ (6)


سوره مبارکه «جاثیه» که در مکّه نازل شد، ششمین «حم» از «حوامیم»[1] هفتگانه است و مستحضرید که عناصر محوری سُوَر مکّی هم درباره اصول دین است؛ در صدر غالب این سُوَر مسئله وحی و اهمیت کتاب آسمانی مطرح است، چه اینکه بسیاری از سُور دیگر که در مدینه یا مکّه نازل شدند و جزء حوامیم هفتگانه یا«طواسین»[2] و مانند اینها نیستند، آنها هم به تعبیر و تعریف قرآن کریم مُصَدَّر هستند. اصرار خدای سبحان در این کتاب الهی این است که قرآن را معرّفی کند و اوصافی را برای قرآن کریم ذکر بکند، چون قرآن محور اصلی اسلام است و در چند مرحله کارآیی و کارآمدی دارد: اوّلین مرحله، مرحله قرآنشناسی است، برای اینکه ما قبل از اینکه پیغمبر را بشناسیم باید قرآن را بشناسیم، زیرا قرآن آیه و معجزه است و شناخت مدّعی نبوت و تصدیق به دعوای او و احترام به دعوت او بعد از معرفت به معجزه اوست. در مرحله اُولی قرآن چنین استقلالی را دارد و مسئله قرآنشناسی زمینه است برای پیغمبرشناسی، زیرا ما راهی برای تشخیص نبوت آن حضرت نداریم، مگر از راه معجزه؛ البته اوحدی انسانها از وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) معجزه نخواستند؛ مثل خود حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) که در ایمان آوردنِ به نبوت پیامبر و تصدیق رسالت آن حضرت، از آن حضرت معجزه نخواستند، چون در خطبه «قاصعة» هست که فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی‌».[3] کسی که از راه غیب دسترسی دارد، او پیغمبرشناس است، نبیشناس است، نبوت و رسالت را میشناسد؛ لذا نیازی به معجزه ندارد؛ اما توده مردم برای تشخیص نبوت یک پیامبری باید معجزه را بشناسند و درباره معجزهای که آورد بررسی کنند.
پس اوّلین مرحله قرآنشناسی است، تا با شناخت اینکه قرآن معجزه است، ما به نبوت و رسالت آورنده آن پی ببریم. از این جهت در بسیاری از سُوَر گذشته از اینکه در آیات درونی آن از عظمت قرآن سخن به میان میآید، در صدر آن سُوَر هم عظمت قرآن و معرفی قرآن و اسمای حُسنای قرآن مطرح است، مخصوصاً سُور مکّی؛ این «حَوامیم» هفتگانه همین‌طور است؛ «طواسین» هم همین‌طور است؛ اوّل سوره «اعراف» و اوّل سوره مبارکه «فرقان» با اینکه آنها جزء «طس»ها یا «حم»ها نیستند، آنها هم همین‌طور هستند. بعد از اینکه ما قرآن را شناختیم که این کتاب «عدیل» ندارد، «بدیل» ندارد و احدی هم مثل آن نمیتواند بیاورد، میفهمیم که معجزه است. بعد با برهان عقلیِ دیگر که تلازم بین صحت دعوا و دعوت کسی که معجزه آورد را با خود معجزه ثابت میکند؛ یعنی این معجزه دلیل است بر اینکه آن کسی که این را آورد هم پیامبر است و دعوای او درباره نبوت و رسالت درست است، هم دعوت او نسبت به معارف دینی صحیح است. بعد از اینکه قرآنشناسی ما تمام شد و وارد مرحله دوم شدیم و از قرآنشناسی به پیغمبرشناسی رسیدیم، حالا بار سوم به جزئیات قرآن مراجعه میکنیم و می‌ببینیم که درباره معارف چه دارد، درباره فقه چه دارد، درباره اخلاق چه دارد. در این مرحله که مرحله سوم است، وقتی به جزئیات قرآن مراجعه میکنیم، میبینیم که قرآن برای خودش یک مبیّن و مفسّری مشخص کرده است، فرمود: وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.[4] در این بخش سوم طبق راهنمایی قرآن، به حضور مفسّر قرآن که پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است مراجعه میکنیم، چه اینکه برابر آیه سوره «حشر» که فرمود: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا،[5] و برابر آیه إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ،[6] برابر آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ[7] و برابر آیه یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ[8] به حضور مفسّر قرآن که پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است مراجعه میکنیم. در بخش بعدی که مرحله چهارم است مراجعه میکنیم به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که خودش و کسانی که به منزله او هستند قرآن را برای ما معنا کنند. در بخش پنجم، اینها به ما میگویند به اینکه قرآن کلام خداست و «عدیل» و «بدیل» ندارد، جای «فِریه» نیست، نه کم هست، نه زیاد، نه کسی مثل قرآن میتواند بیاورد و نه میتواند مثل قرآن حرف بزند؛ اما مثل ما حرف میزنند، روایات را به نام ما جعل میکنند، اخبار و احادیثی به نام ما جعل میکنند، این بیان نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که فرمود: «سَتَکْثُرُ عَلَیّ القالَة»؛[9] گویندهها و گزارشگرها به نام من دروغ جعل میکنند که خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) را، ایشان میفرمایند که همین حدیث دلالت میکند بر اینکه به نام آن حضرت روایات جعل کردند و میکنند،[10] برای اینکه این حدیث یا صادر شده است یا صادر نشده است، اگر این حدیث صادر شده باشد معلوم میشود که به نام پیامبر احادیثی را جعل میکنند و اگر این حدیث صادر نشده باشد و دروغ باشد، همین حدیث دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر چیزی را جعل کردند، برای اینکه این حدیث میفرماید که پیغمبر فرمود! بنابراین این حدیث چه صادر شده باشد و چه صادر نشده باشد، دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و اهل بیت احادیث جعل میکنند. پرسش: اگر قرآن معرّف نمیخواهد و فقط مبین میخواهد ؟ پاسخ: معرّف نمیخواهد در همان بخش اوّل است، برای اینکه چه کسی قرآن را معرّفی کند؟ چون خودش معجزه است و اگر کسی بخواهد قرآن را معرفی بکند، ما که هنوز او را نشناختیم! ما پیغمبر را به وسیله معجزه میشناسیم، پس در بخش اوّل قرآن خودش دلیل آفتاب است: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»،[11] چون هنوز ثابت نشد که چه کسی پیغمبر است و چه کسی امام، وقتی قرآن اعجازش برای ما «کَمَا هُوَ الحَق» روشن شد، به نبوت کسی که این کتاب را آورد پی میبریم که آن میشود بخش دوم؛ دوباره برمیگردیم در بخش سوم، حالا میخواهیم ببینیم که قرآن درباره معارف، اصول دین و فروع دین چه میفرماید. این کتاب آسمانی به طور شفّاف میگوید که من مبیّن دارم، مفسّر دارم و آن پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. وقتی به کمک آیه سوره «حشر» و آیات ولایت سوره مبارکه «مائده» به پیغمبر مراجعه میکنیم، فرمود: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛ ببینید پیغمبر چه فرمود! میبینیم بارزترین حدیثی را که پیغمبر فرمود همین «حدیث ثقلین»[12] است که قرآن و عترت همتای هم می‌باشند. چون قرآن و عترت همتای هم هستند و پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مُبّین است و اهل بیت مفسّر می‌باشند، میآییم خدمت اهل بیت و پیغمبر که قرآن را برای ما معنا کنند، این میشود مقطع چهارم. این ذوات قدسی میفرمایند که به نام ما احادیث جعل میکنند؛ ولی به نام قرآن و به صورت قرآن کسی جعل نمیکند. شما ببینید سیوطی صاحب کتاب معروف الاتقان فی علوم القرآن، ایشان دو جلد کتاب نوشته بنام اللآلئ المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة که از اوّل طهارت تا آخر دیات دو جلد کتاب نوشته که روایات جعلی را جمع کرده است. در بین ما مرحوم علامه عسکری(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) آن کتاب شریف خَمْسوُنَ وَ مائَة صَحابِی مُخْتَلَقْ را نوشته، کتابهایی هم دیگران نوشتند. این بزرگوار 150 راوی جعلی را جمع کرده است؛ یعنی 150 گزارشگر که اصلاً به دنیا نیامدند و وجود ندارند به نام اینها احادیثی جعل شده است. وقتی ما 150 راوی معدوم داشته باشیم و جعلی داشته باشیم و از هرکدام از اینها روایات فراوانی هم جعل بشود، آن وقت معلوم میشود که بازار جعل رواج دارد. چه در بین ما و چه در بین آنها روایات جعلی فراوان است.
دو طایفه از نصوص را هم مرحوم کلینی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) در کافی نقل کرد و در جوامع روایی ما هم هست؛ طایفه اوّل همان «نصوص علاجیه» است که فرمودند اگر دو خبر، دو روایت، دو حدیث یا دو طایفه از احادیث به شما رسیده است یا از ائمه(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) سؤال میکنند که دو حدیث یا دو طایفه از حدیث رسیده است «أَحَدُهُمَا یَأْمُرُ بِأَخْذِهِ وَ الْآخَرُ یَنْهَاهُ عَنْه‌»[13] که اینها معارض هم هستند چه کنیم؟ چند راه نشان دادند که مهمترین آنها این است که بر قرآن عرضه کنید، اگر چیزی مخالف قرآن بود گفته ما نیست، ««فَاضْرِبُوهُ عَلَی الجِدار»،[14] اگر مخالف با قرآن نیست بپذیرید؛ یعنی مخالفت با قرآن مانع است، نه موافقت با قرآن! زیرا بسیاری از امور را ذات اقدس الهی به پیغمبر و از راه پیغمبر به اهل بیت(علَیهِمُ السَّلام) بیان کرد که جزئیات احکام و فقه هستند و در قرآن کریم نیستند و در روایات اهل بیت می‌باشند. پرسش: ... اینکه اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) فرمودند کلام خداست؛ یعنی در کلام خداست؟ پاسخ: آنچه را که آنها فرمودند «کلامُ الله» است؛ اما به نام آنها اگر چیزی را جعل کردند «کلامُ الخَلق» است، دیگر «کلامُ الله» نیست. آنها فرمودند که به نام ما روایات زیادی جعل میکنند. مرحوم علامه امینی را خدا غریق رحمت کند! خدمت مرحوم علامه طباطبایی رسیدند و به ایشان فرمودند هر روایتی که در فضیلت وجود مبارک حضرت امیر من پیدا کردم، اطمینان دارم که چنین مضمونی درباره اوّلی و دومی هم هست، بعد از یک مقداری جستجو میبینیم که چنین فضیلتی برای اوّلی و دومی هم جعل کردند، به نام پیغمبر و از زبان پیغمبر!
بنابراین جعلیات فراوان هست، چون جعلیات فراوان است، ائمه فرمودند شما اوّل بروید به سراغ قرآن، ترازویی درست کنید که مشخص بشود، چه حق است چه باطل، بعد روایات ما را عَرضه کنید بر این ترازو، مخالفت با قرآن مانع است، نه موافقت با قرآن شرط باشد؛ لذا همین احکامی که مرحوم شهید در الفیة جعل کرد، در النفلیة جعل کرد، در الفیة هزار حکم آورد و در النفلیة سه هزار حکم آورد، اینها که در قرآن کریم نیست! این همه تخصیصات و تقییدات فقهی که در فقه ماست، اینها که در قرآن کریم نیست! اینها را اهل بیت فرمودند، از راه وحی به پیغمبر نازل شد و از آن راه به اهل بیت رسید؛ لذا فرمودند هر چه که از ما رسید بر قرآن کریم عَرضه کنید؛ این یک طایفه از آن دو طایفهای است که مرحوم کلینی نقل کرد.
طایفه دیگری که باز مرحوم کلینی نقل کرد و در جوامع روایی ما هم آمده است، فرمودند این مربوط به «نصوص علاجیه» نیست که در اصول[15] آمده است، روایت ولو معارض هم نداشته باشد باید بر قرآن کریم عَرضه بشود، چون به نام ما جعل میکنند؛ ولی به نام قرآن جعل نمیکنند، هر دو طایفه را مرحوم کلینی در همین جلد اوّل کافی نقل کرده است و در جوامع روایی ما آمده است.
بنابراین ما به دستور خود ائمه(عَلَیهِمُ السَّلام) اوّل باید برویم سراغ قرآن کریم، یک دور قرآن را کاملاً بدانیم، خطوط کلّی قرآن را بدانیم و اوامر و نواهی آن را بدانیم؛ اما برای ما حجّت نیست، زیرا هرگز نگفتیم و نمیگوییم: «حَسْبُنَا کِتَابُ‌ اللَّهِ»،[16] فقط میفهمیم که قرآن چه گفت و این‌جا مینویسیم، طبق راهنمایی قرآن و عترت دوباره برمیگردیم خدمت عترت، روایاتی را که به ما رسیده است عَرضه میکنیم بر قرآن؛ اگر مخالف قرآن بود که طَرد میکنیم، اگر مخالف قرآن نبود، این را به عنوان حجّت ـ بعد از احراز آن سه جهت؛ یعنی صدور، جهت صدور و دلالت، وقتی تام بود ـ پذیرفته و عمومات قرآن با اینها تخصیص میخورد، مطلقات قرآن با اینها تقیید میشود، آنچه را که قرآن بیان نکرده و اینها بیان کردند میشود حجّت، آنچه قرآن بیان کرده و شأن نزول ندارد این‌جا شأن نزول دارد، آنچه قرآن بیان کرده؛ ولی محتاج به قرینه است اینها میشود قرینه، اینها فرمایشات خاص اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) است. بعد از جمعبندی این کار، یعنی ترازو و میزان درست شد و کالاهایی که از روایات به دست آوردیم به این ترازو عرضه شد، دیدیم اینها که مخالف قرآن نیستند عمومات با اینها تخصیص خورد، مطلقات با اینها تقیید یافت، «ذی‌القرینه» با این قرینهها مشخص شد و شأن نزولها مشخص شد، دوباره این جمعبندیها را که به ذهن آوردیم میشود «حجة الله» که میشود به آن عمل کرد؛

لذا قرآن در مقطع اوّل ـ در مقطع قرآنشناسی ـ چون ما هیچ کس را نمیشناسیم مگر قرآن و به وسیله قرآن تازه میخواهیم پیغمبر را بشناسیم که این میشود مستقل، بعد وقتی قرآن را شناختیم و از راه شناخت قرآن پیغمبر را شناختیم، دوباره برمیگردیم به قرآن تا ببینیم ره‌آورد آن چیست، میبینیم که قرآن برای خودش مفسّر معین کرده است: وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و همین قرآن به وسیله آیات سوره مبارکه «مائده» ولیّ معین کرده و به وسیله سوره مبارکه «حشر» نائب معین کرده: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا، حدیث «ثَقَلین» را به وسیله روایت پیغمبر شناختیم، بعد قرآن فرمود که شما باید به پیغمبر و اهل بیت مراجعه کنید. میآییم خدمت اینها، اینها راهنمایی میکنند و میگویند که به نام ما دروغ جعل میکنند، شما برای اینکه معلوم بشود که چه چیزی راست است چه چیزی دروغ، اوّل بروید خدمت قرآن و خطوط کلّی قرآن را بفهمید؛ ولی برای شما حجّت نیست! فقط آن‌جا باید بنویسید که قرآن این مطالب را میگوید، بعد بروید خدمت روایات و روایات را عَرضه کنید، اگر مخالف و مُباین قرآن بود طَرد کنید، اگر مُباین و مخالف قرآن نبود حجّت است؛ یعنی همان‌طوری که «حَسبُنا کِتَابُ الله» تام نیست، «حَسبُنَا حَدیثُ اهلِ البِیت» هم تام نیست! این حدیث را در خدمت قرآن ببرید، میشود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»،[17] آن وقت ره‌آورد و مجموع اینها میشود «حُجّةُ الله» و عمل میکنید.
این سهم تعیین کنندهای را که قرآن دارد، باعث شده است که ذات اقدس الهی در بسیاری از سُوَر این قرآن را با عظمت معرّفی کرده است؛ این «عزیز» است، این «حکیم» است، بالای آن «علیّ حَکیم» است، پایین آن «عربیِّ مُبین» است، این «یکدست» است، «متشابه» است، این «هماهنگ» است، «همآوا» هست، «مثانی» است. در سوره مبارکه «زمر» ملاحظه فرمودید، فرمود این یکدست است: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ[18] یکدست و شبیه هم است، «مثانی» است. اینکه آیات قرآن مفسّر یکدیگر است،[19] برای اینکه هرکدام از اینها به دیگری و همنوع خود «انثناء» دارد. تثنیه را تثنیه میگویند، برای اینکه هرکدام از این دو شیء به دیگری مُنثنی مُنعطف و گرایش دارد. شما اگر بخواهید یک انسان را با سنگ جمع ببندید که تثنیه نمیآورید! چون تثنیه نیست! مگر اینکه جسمیّت را ملاحظه کنید. دو تا انسان با هم «انثناء» دارند، دو تا سنگ با هم «انثناء» دارند، میگویید «حجران» و آنها را میگویند «بشران»، وگرنه یک انسان را با یک سنگ تثنیه نمیبندند، تثنیه برای آن دو شیئی است که کلّ واحد نسبت به دیگری «انثناء»، انعطاف و گرایش داشته باشد؛ یعنی همنوع باشند، مگر اینکه شما بخواهید جسم را بشمارید، بله انسان هم جسم دارد؛ «حجر» هم جسم دارد. تمام آیات قرآن مَثنی مَثنی است، «انثناء» دارد، انعطاف دارد، گرایش دارد و هرکدام دیگری را دارد نگاه میکند، از این جهت است که تفسیر قرآن به قرآن از این جا هم به دست میآید. این کتابی که «مَثانی» است، «متشابه» است، «یکدست» است، «جعلپذیر» نیست، «فریهپذیر» نیست، این مرجع اصل است؛ لذا شده ثِقَل اکبر!
بین روایت و قرآن فرق است؛ آن‌که عِدل قرآن کریم است، خود انسان کامل است که این چهارده نفر (سَلامُ اللهِ عَلَیهِم) هستند، نه روایت! روایت عِدل قرآن نیست، عترت عِدل قرآن کریم است و قرآن بالاتر از عترت نیست؛ اما قرآن بالاتر از روایت هست، چون روایت جعلی داریم و غیر جعلی؛ بین روایت جعلی و غیر جعلی را قرآن باید داوری کند.
این اهمیّت قرآن باعث شد که در بسیاری از سُوَر ذات اقدس الهی قرآن را با اوصاف جلال و شکوه معرفی میکند؛ اوصافی که برای خودش هست را به کتابش میدهد؛ اوصافی که برای خودش هست را به پیغمبرش میدهد. این رئوف و رحیم دو اسم از اسمای حُسنای خداست، این را درباره پیغمبر خودش هم ذکر کرد. در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» دارد که عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ،[20] این «ما» مای مصدریه است عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ؛ یعنی «عَزیزٌ عَلَیهِ عَنَتَکُم»؛ دشواری شما، بیکاری شما، فشار شما، رنج شما برای آن حضرت گران است! حضرت چه زنده و چه رحلت کرده فرقی نمیکند، «عَزیزٌ عَلَیهِ عَنَتَکُم»! رنج شما برای حضرت دردآورد است. او بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ، این رَؤُوفٌ رَحِیمٌ دو اسم از اسمای حُسنای ذات اقدس الهی است که درباره پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در مقام فعل داده شده، این‌جا هم «عزیز» و «حکیم» دو اسم از اسمای حُسنای خداست که به قرآن کریم داده شده است. خود قرآن کریم «عزیزِ حکیم» است، چون کلام «عزیزِ حکیم» است، این «عزیزِ حکیم» هم میتواند صفت «الله» باشد که در بحث دیروز گذشت، هم میتواند وصف قرآن حکیم باشد که این کتاب منزَّلِ از «الله» مُتّصف است به عزّت و حکمت. اصرار قرآن در اوّل «حَوامیم سَبعه» و در «طواسین» و در بسیاری از آیات سُوَر دیگر مثل سوره «اعراف»، مثل سوره «فرقان» در وصف قرآن و اهمیت قرآن، برای تبیین این مراحل پنج ـ ششگانه است.

این مراحل پنج ـ ششگانه را که انسان خوب بررسی کند، جایگاه قرآن مشخص میشود، جایگاه نبیّ مشخص میشود، جایگاه ولیّ مشخص میشود، عدم تفاوت بین قرآن و ولیّ مشخص میشود و تفاوت بین قرآن و روایت مشخص میشود و ما هرگز روایت را با عترت یکی نمیگیریم، عترت عِدل قرآن کریم است نه روایت، آن وقت روایت میشود تابع و قرآن میشود اصل؛ اما عترت و قرآن عِدل هم هستند.


پاورقی ها:

[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] فرهنگ فقه فارسی، موسسه دائره المعارق الفقه الاسلامی، ج5، ص214.
[3] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج13، ص197.
[4] نحل/سوره16، آیه44.
[5] حشر/سوره59، آیه7.
[6] مائده/سوره5، آیه55.
[7] مائده/سوره5، آیه3.
[8] مائده/سوره5، آیه67.
[9] الإحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج‌2، ص246.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص225.
[11] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ششم؛ «آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب».
[12] بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج1، ص433.
[13] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص66.
[14] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج1، ص5.
[15] حاشیة السلطان، سلطان العلماء، ص301.
[16] نهج الحق و کشف الصدق، الحلی، ص273.
[17] بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج1، ص433.
[18] زمر/سوره39، آیه23.
[19] میزان الحکمه، محمدالریشهری، ج1، ص8.
[20] توبه/سوره9، آیه128.


منبع:

سایت بسیار مفید مدرسه فقاهت

نظرات (۱)

    • پاسخ:

       (للمؤمنین) متعلّق ب (قل)، (یغضّوا) مضارع مجزوم جواب الطلب، و مفعول قل مقدّر، أی: قل لهم غضّوا أبصارکم (من أبصارهم) متعلّق ب (غضّوا) «1»، (الواو) عاطفة (لهم) متعلّق ب (أزکى)، (ما) حرف مصدریّ «2» .. و المصدر المؤوّل (ما یصنعون) فی محلّ جرّ بالباء متعلّق ب (خبیر).
      جملة: «قل ...» لا محلّ لها استئنافیّة.
      و جملة: «یغضّوا من أبصارهم» لا محلّ لها جواب شرط مقدّر غیر مقترنة بالفاء أی: إن تقل لهم غضّوا یغضوا ..
      __________________________________________________
       (1) (من) زائدة عند الأخفش، و هی تبعیضیّة عند الزمخشری، و لبیان الجنس عند أبی البقاء- و فیه غموض-، و لابتداء الغایة عند ابن عطیّة و اختاره أبو حیّان.
       (2) أو اسم موصول فی محلّ جرّ، و العائد محذوف، و الجملة بعده صلة.
                              الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج‏18، ص: 254
      و جملة: «یحفظوا ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة یغضّوا.
      و جملة: «ذلک أزکى ...» لا محلّ لها تعلیلیّة.
      و جملة: «إنّ اللّه .. خبیر» لا محلّ لها تعلیل آخر.
      و جملة: «یصنعون ...» لا محلّ لها صلة الموصول الحرفیّ (ما).
      31- (الواو) عاطفة (للمؤمنات) متعلّق ب (قل)، (یغضضن) مضارع مبنیّ على السکون فی محلّ جزم جواب الطلب و (النون) ضمیر فاعل (من أبصارهنّ) متعلّق ب (یغضضن)، و (هنّ) ضمیر متّصل مضاف إلیه (یحفظن) مثل یغضضن و معطوف علیه بالواو، و کذلک الفعل المنفیّ (یبدین) معطوف على (یحفظن أو یغضضن) «1»، (إلّا) أداة استثناء (ما) اسم موصول فی محلّ نصب على الاستثناء، أو بدل من زینتهنّ (منها] متعلّق ب (ظهر)، (الواو) عاطفة (اللام) لام الأمر (یضربن) مضارع مبنیّ على السکون فی محلّ جزم باللام (بخمرهنّ) متعلّق ب (یضربن) بتضمینه معنى یلقین (على جیوبهنّ) متعلّق ب (یضربن)، (الواو) عاطفة (لا یبدین زینتهنّ) مثل الأولى (إلّا) للاستثناء (لبعولتهنّ) بدل من المستثنى المقدّر بإعادة الجارّ أی: لا یبدین زینتهنّ لأحد من الناس إلّا لبعولتهنّ «2» (أو) حرف عطف فی المواضع الأحد عشر، و الأسماء بعدها معطوفة على بعولتهنّ مجرورة أو فی محلّ جرّ (ما) اسم موصول و العائد محذوف أی ملکته (غیر) نعت للتابعین مجرور (من الرجال) متعلّق بحال من التابعین- أو من أولی الإربة- (الذین) اسم موصول مبنیّ فی محلّ نصب نعت للطفل (على عورات) متعلّق ب (یظهروا)، (الواو) عاطفة (لا یضربن) مثل لا یبدین (بأرجلهنّ) متعلّق ب (یضربن)، (اللام) لام التعلیل‏
      __________________________________________________
       (1) یجوز أن تکون (لا) ناهیة فالفعل فی محلّ جزم بها، و الجملة حینئذ معطوفة على جملة مقول القول المقدّرة.
       (2) أو متعلّق بحال من المستثنى المحذوف أی: إلّا زینة کائنة لبعولتهنّ.
                              الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج‏18، ص: 255
       (یعلم) مضارع مبنیّ للمجهول منصوب بأن مضمرة بعد اللام (ما) اسم موصول مبنیّ فی محلّ رفع نائب الفاعل (من زینتهنّ) متعلّق بحال من العائد المحذوف «1».
      و المصدر المؤوّل (أن یعلم ...) فی محلّ جرّ باللام متعلّق ب (یضربن).
       (الواو) استئنافیّة (إلى اللّه) متعلّق ب (توبوا)، (جمیعا) حال منصوبة من فاعل توبوا (أیّها) منادى نکرة مقصودة مبنیّ على الضمّ فی محلّ نصب (المؤمنون) بدل من أیّ تبعه فی الرفع لفظا، و علامة الرفع الواو.
      و جملة: «قل (الثانیة) ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة قل (الأولى).
      و جملة: «یغضضن ...» لا محلّ لها جواب شرط مقدّر غیر مقترنة بالفاء، أی: إن تقل لهن اغضضن من أبصارکنّ یغضضن.
      و جملة: «یحفظن ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة یغضضن.
      و جملة: «لا یبدین ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة یغضضن أو یحفظن.
      و جملة: «ظهر منها ...» لا محلّ لها صلة الموصول (ما) الأول.
      و جملة: «یضربن ...» فی محلّ نصب معطوفة على مقول القول المقدّر.
      و جملة: «لا یبدین (الثانیة)» لا محلّ لها معطوفة على جملة لا یبدین (الأولى) «2».
      و جملة: «ملکت أیمانهنّ» لا محلّ لها صلة الموصول (ما) الثانی.
      و جملة: «لم یظهروا ...» لا محلّ لها صلة الموصول (الذین).
      و جملة: «لا یضربن ...» فی محلّ نصب معطوفة على جملة یضربن ..
      و جملة: «یعلم ما یخفین ...» لا محلّ لها صلة الموصول الحرفیّ (أن) المضمر.
      __________________________________________________
       (1) أو هو تمییز للموصول (ما).
       (2) أو معطوفة على جملة یضربن إن کانت (لا) ناهیة، فهی فی محلّ نصب.
                              الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج‏18، ص: 256
      و جملة: «یخفین ...» لا محلّ لها صلة الموصول (ما) الثالث.
      و جملة: «توبوا ...» لا محلّ لها استئنافیّة «1».
      و جملة: «أیّها المؤمنون ...» لا محلّ لها اعتراضیّة.
      و جملة: «لعلّکم تفلحون» لا محلّ لها استئناف بیانیّ- أو تعلیلیّة- و جملة: «تفلحون» فی محلّ رفع خبر لعلّ.
      الصرف:
       (31) خمرهنّ: جمع خمار و هو غطاء الرأس للمرأة، اسم ذات وزنه فعال بکسر الفاء، و الجمع فعل بضمتین.
       (جیوبهنّ)، جمع جیب اسم لطوق القمیص، و أستعیر هنا لمحلّه و هو العنق وزنه فعل بفتح فسکون و الجمع فعول بضمّ الفاء، و قیل بکسرها أیضا.
       (الإربة)، اسم للحاجة من أرب إلى الشی‏ء أی احتاج من باب فرح، وزنه فعلة بکسر فسکون.
       (عورات)، جمع عورة، اسم لما یجب أن یستر عند الرجال و النساء، وزنه فعلة بفتح فسکون، و کان القیاس فی الجمع أن تفتح الواو و لکنّها سکّنت استثقالا فی تحریک حرف العلّة.
      البلاغة
      1- من الأسرار التی تدق على الأفهام، دخول من الجارة على غض الأبصار، دون الفروج، فی قوله تعالى «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و السر فی ذلک أن أمر النظر واسع، قال الزمخشری بهذا الصدد: «ألا ترى أن المحارم لا بأس بالنظر إلى شعورهن و صدورهن و ثدیهنّ و أعضائهن و سوقهن و أقدامهن، و کذلک الجواری المستعرضات للبیع. و أما أمر الفروج فمضیق».
      2- التقدیم: فی الآیة الکریمة، حیث قدم غض الأبصار على حفظ الفروج، و ذلک‏
      __________________________________________________
       (1) یجوز أن تکون تابعة لمقول القول فتعطف علیه، و استعمل الخطاب (للمؤمنین) على سبیل التغلیب.
                              الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج‏18، ص: 257
      لأن النظر برید الزنى و رائد الفجور، و البلوى فیه أشدّ و أکثر، و لا یکاد یقدر على الاحتراس منه.
      3- المبالغة:
      فی قوله تعالى «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» ذکر الزینة، دون مواقعها، للمبالغة فی الأمر بالتستر، لأن هذه الزین واقعة على مواضع من الجسد، لا یحل النظر إلیها إلا لمن استثنی فی الآیة.
      الفوائد
      1- عفة المؤمن:
      عن عقبة بن عامر رضی اللّه عنه، أن رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله و سلم) قال: إیاکم و الدخول على النساء، فقال رجل من الأنصار: أ فرأیت «الحمو» قال: «الحمو الموت». رواه البخاری و مسلم،
      ثم قال: و معنى کراهیته الدخول على النساء، على نحو ما
      روی عن النبی (صلى اللّه علیه و آله و سلم) قال: «لا یخلون رجل بامرأة إلا کان ثالثهما الشیطان».
      و الحمو هو أبو الزوج، و من أدلى به، کالأخ و العم و ابن العم و نحوهم، و أبو المرأة و من أدلى به. و قیل هو قریب الزوج فقط، و قیل قریب الزوجة فقط.
      قال أبو عبید: فإذا کان هذا فی روایة أبی الزوج، و هو محرم، فکیف بالغریب و معنى «الحمو الموت» أی الخوف منه أکثر من غیره، و الشر یتوقع منه، و الفتنة أکثر، لتمکنه من الوصول إلى المرأة و الخلوة من غیر أن ینکر علیه.
      2- أیها المؤمنون:
      مرّ معنا أن المعرف بأل یتوصّل إلى ندائه ب «أی»، و تلحق بها الهاء علامة للمذکر، و التاء و الهاء علامة للمؤنث. و حول ذلک شروح یرجع إلیها فی مواطنها.